بایگانی سالانه: 2009

رفتم در هوای ملس بیست‌ درجه‌ای (قابل توجه بعضی‌ها) قدم زنان کنار رودخانه با خودم حرف بزنم، تقریبا روی یک اردک لگد کردم. فکر کنم او هم آمده بود با خودش خلوت کند. یحتمل اسم و آدرس شمایل مرا بدهد … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

باز گذاشتن بخش نظرات، برای شنیدن مزخرفات یک‌عده بیمار، اشتباهی بود که دیگر تکرار نخواهد شد. چرا باید وقت شما، بیمارعزیز،‌را گرفت که اینجا به رفقای من لقب عطا بفرمایید که اگر درست باشد یا نباشد هم به من و … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای … بسته هستند

دکلریشن اف جندگی

خودشیفتگی باشد یا نباشد- که مهم هم نیست- عاشق این تغییراتی هستم که دارد در این زن بیست و هفت ساله بوجود میاید. خودم را عرض کردم. چقدر این ساکت شدن و نگاه کردن خوب بود/است. ناراحت نیستم که چرا … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای دکلریشن اف جندگی بسته هستند

یک نامه با مخاطب خاص

در چشم تو من سنگدل‌ترین انسان روی زمینم. نامهربان، بددهن، تلخ، …روزگار ما مگر چیست غیر از این صفت‌های پشت هم ردیف شده به اضافه بی‌نهایت تاریکی دیگر؟ من دیگر دل نمی‌سوزانم. بخشی از بهترین سال‌های زندگی‌ام که می‌توانست سرشار … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای یک نامه با مخاطب خاص بسته هستند

آرامش با زاویه نود درجه

آرامش با قاعده با زوایای مشخص ساعتی که سر ساعت زنگ می‌زند حمام با همان شامپوهای همیشگی شیر با دو درصد چربی و ویتامین آ و دی چراغ‌ها راهنمایی، خط‌های سفید، سرعت مشخص لبخند، لبخند، لبخند چمن‌های هرس شده، همسایه‌های … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای آرامش با زاویه نود درجه بسته هستند

خانه شماره چهار خیابان سی‌و دوم

مادام نمی‌دانست دلبسته مشتری هرشب جوانترین فاحشه‌ی خانه شدن هم مشتری را خواهد پراند هم فاحشه جوان را

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای خانه شماره چهار خیابان سی‌و دوم بسته هستند

پیشنهاد یک کتاب

گلوین در این کتاب بحث می‌کند که برخلاف نظریات شایع که جنگ در فلسطین و بین اعراب آن منطقه و اسرائیلیان یک نبرد مذهبی هزاران ساله است ( و در نتیجه راه حلی هم ندارد) محصول مدرنیسم قرن نوزدهم و … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای پیشنهاد یک کتاب بسته هستند

از سفری که یکی‌ دوماه قبل به واشنگتن داشتم شروع شد. عقربه بنزین ماشین به «خالی» رسیده بود. یعنی از آن هم گذشته بود. اما چراغی روشن نمی‌شد. یعنی حداقل من اولش ندیدمش. بعد به خودم گفتم عجب ماشین خوبی. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

پنجره

می‌تونست یه روز معمولی باشه. مثل همه روزهای اول بعد از تعطیلات. می‌تونست همون ساعت چهار، وقتی دفتر خالی شده بود، کامپیوترها رو خاموش کنه، سرکی به اتاق‌ها بکشه، درها رو ببنده، سوار آسانسور بشه، دکمه طبقه اول رو بزنه، … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای پنجره بسته هستند

یک ماه بعد که خاکستر مادرم را رسما تحویل گرفتم ظرف خاکستر را نزد دایی‌ام ، به باغ او و به کنار برجک سوزنبانی، که در باغ به پا کرده بود، بردم و دایی‌ام به دیدن ظرف خاکستر ندا داد: … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای … بسته هستند