بایگانی سالانه: 2009

تابوهای ذهنی می‌تونن ریشه مذهبی یا فرهنگی داشته باشند. گاهی فرد از فرهنگ یا مذهب جدا می‌شه یا حداقل خودش رو مبرا می دونه اما این تابوها همچنان باهاش باقی می‌مونن. ممکنه فرد خودش رو معتقد به مذهب اسلام ندونه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

حالا هی بشینم بنویسم. من چه می فهمم از اون آدمی که قراره چند ساعت دیگه اعدام بشه. حالا دل‌آرا داربی نه یکی دیگه. جان اسمیت در ایالت تکزاس یا هرکسی که قراره قانون جونش رو بگیره. تموم که شد … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

این شکلی نبودم. موقع اینجا نوشتن مراعات کسی رو نمی‌کردم. یه دونه خودم بود و یه دونه دلم. از کی تا حالا اینقدر نگران قبای مردم شدم که با کلمه‌ها بازی می‌کنم برای پیدا کردن کلمات رو نمی‌دونم. حتی فکر … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

من همیشه زودم. الان توضیح می‌دم یعنی چی . یعنی آدم زود کارم. صبح زود بیدار می‌شم. یه چیز تو مایه های پنج وشش. زود می‌رسم سر کار. زود می‌رسم به کلاسام. زودتر از همه سر قرارام هستم و کلا … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

در شهر چه خبر؟

مدتی این مثنوی در شهر چه خبر است تاخیر شد. من هم که خب کلا تعطیلم. اما اگر این اطرافید شاید این لینک‌ها برایتان جالب باشد و حتی بخواهید مرا هم ببینید! من هم که نه کار دارم، نه درس. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای در شهر چه خبر؟ بسته هستند

عاشقیت در جی‌میل

به گوگل مدیونم که تو را «اینویزبل» می‌کند و بعد با «ایز تایپینگ‌» هایت مرا به ارگاسم می‌رساند

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای عاشقیت در جی‌میل بسته هستند

سه ثانیه پیش :

قیافه بنده را مجسم کنید وقتی سیم هدفون از کامپیوتر جدا می‌شود در هنگام چه چه زدن آقای شجریان در آلبوم بیداد که «شهریاران را چه شد؟» در فضای مطالعه کتابخانه که با وجود حداقل دویست نفر آدم حتی صدای … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای سه ثانیه پیش : بسته هستند

هر ثانیه که می‌گذرد دورتر می‌شود. دورتر و دورتر …

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

امشب سحر نمی‌شود.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

هر روز از روی همین پل رد می‌شوم. یک‌بار رفت و یک‌بار برگشت. هیچ وقت به ارتفاعش توجه نکرده بودم. هیچ وقت به شیبش نگاه نکرده بودم.هیچ وقت هیچ حس خاصی نسبت به این پل نداشتم. از ابتدا تا انتهایش- … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند