بایگانی ماهیانه: سپتامبر 2009

جمعه سبز

سن فرانسیسکو، جولای ۲۰۰۹. کیوسک در پس زمینه «سر اومد زمستون» را اجرا می‌‌کند درست است که آخرش هم همان است که سال ۱۳۸۸ ایران نبودم- و فکر کنم هیچ وقت بتوانم خودم را برای این غیبت ببخشم- اما حداقل … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای جمعه سبز بسته هستند

قرادادهای نانوشته اجتماعی، که اغلب به اسم عرف‌های اجتماعی شناخته می‌شوند، معمولا انتظارات متفاوتی از دو جنس زن و مرد (‌بدون درنظر گرفتن جنسیت‌هایی که ممکن است در بین این دو قرار گیرند) دارند. یکی از این انتظارات نحوه به … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

خواب دیدم تو ونیز هستم و شیرین نشاط داره جایزه می‌گیره. یه طرف سن اون ایستاده و یک طرف دیگه سن ا. ن. با گل‌های گلایل قرمز توی دستش. جایزه رو به نشاط می‌دن. میاد حرف می‌زنه و همه سبزها … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

یک اصل در دادن عکس به طرف محترم وجود دارد که پایه بقیه فرمول‌های رابطه می‌باشد و به خودی خود قابل اثبات نیست. آن هم این است که وقتی عکسی را به طرف محترم می‌دهید باید فکر کنید اگر همان … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

به جای درس خواندن اینجا در طبقه چهارم کتابخانه نشسته‌ام و دارم به تو فکر می‌کنم. هی می‌خواهم یک چیزی برایت بنویسم که متهم نشوم به نگاه از بالا، که متهم نشوم به قضاوت،‌ که احترام بگذارم به «انتخاب»ا ت. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

چند عزا و یک عروسی

مادرم همیشه از مراسم عزاداری بدش می‌آمد. نه اینکه شرکت نکند، اما همیشه یادم است که ناراحت بود از وضع عزاداری‌ها. می‌گفت این عزادارن بیشتر داغ عزادار را تازه می‌‌کنند با این ناله و شیون هایشان. چند سال آخر زندگی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای چند عزا و یک عروسی بسته هستند

نمی‌شود که یک سری کلمات را ردیف کرد و آن را از هفت تا هفتاد سالگی برای همه بکار برد. هر انسانی کلمات مخصوص خودش را دارد اصلا با آمدن و رفتن هر آدمی یک سری واژگان تازه متولد می‌شوند … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

آدم‌ها تمام می‌شوند. دیر و زود دارد، اما بالاخره تمام می‌شوند. تمام شدن بعضی‌ها فقط بند یک کلمه، یک جمله است. کسی حرفی را می‌زند و تو می‌دانی که همان لحظه برای تو تمام شد. احتمالا مبارزه می‌کنی و تلاش … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

دلتنگی‌ام را قورت می‌دهم که به چشم هایم نرسد

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند