دیروز با نلیا رفتیم کوه نوردی. خیر سرمون! از سه روز قبلش می‌دونستیم بارون میاد. منتها خیلی جدی و آتشین گفتیم بارون یا آفتاب. ما میریم. یه مسیر ۹ مایلی رو بالای صخره‌ای رو به روی اقیانوس انتخاب کردیم! باد و بارون هم بود و انتظار نداشتیم منظره خوب ببینیم. منتها انتظار گیر کردن وسط یک گله گوزن وحشی که با یک قیافه «بچه این محلی؟» به آدم نگاه می‌کنن رو هم نداشتیم. خدایش این گوزن‌های وحشی (elk) ها اصلا گوگلی و ناز نیستند و اگه وسط یه گله صدتایی ازشون گیر بیافتید متوجه می‌شید که من چی می‌گم. یک جا هم یک روباهی به اندازه هیکل من به ما هی خیره شده بود! کنار گوزن‌ها! من فکر کردم وقتی تو وب سایتش نوشته حیات وحش منظورش سنجاب و سمور و مارمولکه!
همون یک ربع اول تا فیها خالدونمون که خیس شد. خیلی هم تند رفتیم راه رو. حالا از ترس یا اینکه میخواستیم زودتر تمام بشه لامصب رو دیگه نمی‌دونم!
تمام تنم درد می‌کنه. سرما و مه و بارون و باد یک طرف، ترس از جانور وحشی یه طرف! قصدم این بود که حال و هوام «تازه» بشه که شد! زیادی هم شد.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.