بایگانی روزانه: 25 مارس 2012

نمی‌دانم چرا هنوز و باز غمگین می‌شوم. نمی‌دانم هی چرا یادم می‌رود که همه چیز در این بازی یک طرفه است و بنای اولیه این است که برای تو فرقی ندارد و این دل رسوای من است که نه واقعیت … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

یک چیز دیگری هم که این چند روزه به شدت روی اعصابم رفت و دیشب هم با رها حرفش را می‌زدیم این بود که این پدر و مادر من یک طور غریبی شده‌اند و روی آوردند به این چیزهای عجیب … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

کلا وقتی پیش مامان و بابا هستم سعی می‌کنم تمام و کمال در خدمت خانواده باشم. واسه همین وقتی امشب گفتند فلان جا دعوتیم با روی باز گفتم بریم. بعد دیدم ساعت شش عصر دارند می‌روند. گفتم تا چند؟ گفتند … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند