بایگانی ماهیانه: آگوست 2010

یه چیزی اینجای دلم، ببین، ببین، اینجا، اینجای دلم سنگینه. شاید هم خالی. اصلا یه خالی سنگینیه. نفس کم‌ می‌آرم و با اسپری سالبتامول می‌خوام خوب شم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

مرا می‌شناسد. بد می‌شناسد. می‌داند کدام آهنگ خرابم می‌کند، کدام عطر مست‌ترم می‌کند، کدام کلمه، کدام ناز صدایم را می‌بندد، کدام تن صدا مرا می‌لرزاند، کدام،‌ کدام، کدام… کی همه کارت‌هایم را رو کردم؟ می‌ترسم از این عریانی، انگار دست … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

پاسبان*

پاسبانی در تاریکی سوت کشید و گفت: سیاهی کیستی سیاهی پاسخ داد: گوسفند بنفش پررنگ خوشحالی که به بقیه رنگ‌های رنگین‌کمان می‌اندیشد! * تیتر طبعا از وبلاگ اگر پاسبانی در تاریکی سوت کشید پسر من بود

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای پاسبان* بسته هستند

در جستجوی زمان از دست رفته

عیسی‌ سحرخیز از نوکیا زیمنس به علت فروش تجهیزات شنود تلفنی به حکومت ایران به دادگاهی در آمریکا شکایت کرده، ما برای کودکی و نوجوانی و جوانی و میان‌سالی و پیری مفت به بادرفته‌مان به کجا شکایت کنیم؟

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای در جستجوی زمان از دست رفته بسته هستند

اینکه دوستت دارم دلیل نمی‌شه که نذارم یه روز بی‌خبر برم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

یادداشت‌های فرودگاهی-۴

در فرودگاه ممفیس نشسته‌ام که با آخرین پرواز امشبم برسم به سن‌فرانسیسکو. یک درد پریودی بدی دارم در سرم. بغض هم دارم. یک جای تنم خالی‌است، یک جای سرم. برگشتن یعنی دوباره سر و کله زدن با زندگی روزمره و … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در سفر | دیدگاه‌ها برای یادداشت‌های فرودگاهی-۴ بسته هستند

که شهر عشق من همیشه باد

لب ساحل نشسته بودم. کفش‌هایم را در آورده بودم و پاهایم در ماسه فرو رفته بود که آمد کوله پشتی‌ام را از پشت برداشت و راه افتاد. یک لحظه فکر کردم که از این آبجو فروش‌های لب ساحل است. لبخند … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای که شهر عشق من همیشه باد بسته هستند

هر روز تکرار می‌شود

– بریم اونور -ممنوعه. می‌آن یه چی بهمون می‌گن – خب فوقش بگن ممنوعه. برید بیرون. می‌ریم اون‌ وقت. – آدم عاقل چرا باید یه کاری بکن که بیان بهش تذکر بدن؟ – چون تا تذکر ندن، می‌تونی حالش رو … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هر روز تکرار می‌شود بسته هستند

شیشه

آدم نمی‌داند کی معتاد می‌شود. شاید هم بداند. بعضی‌ها از ترسش اصلا سراغش نمی‌روند. بعضی‌ها می‌گویند حدشان را و نقاط ضعف‌شان را می‌شناسند. بعضی‌ها، بعضی را سبک می‌دانند و امتحانش می‌کنند و سراغ یک سری دیگر نمی‌روند. ضابطه که ندارد. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای شیشه بسته هستند

شکسپیر و پسران

حالا که از کتاب‌فروشی‌های بوداپست گفتم، از کشف هیجان‌انگیز خودم در پراگ هم بنویسم. درست است که در هر کوچه و پشت هر دری، یک بهشت در پراگ قایم شده، اما این کشف من در خیابان بود. در همان محله‌ای … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای شکسپیر و پسران بسته هستند