Spices

روی ایوان نشسته ام و به گلهای سیبم نگاه می کنم. حالا دیگر کارم این شده که بروم برگ هایشان را بشمارم که کی زیاد می شوند. صدای در میاید.
پیرزن همسایه است. با یک کارتون به بغل. می گوید دارم می روم به جایی دیگر و این را می خواهم بدهم به تو. بعد می گوید اینها را خیلی دوست دارم اما جایی که می روم نمی شود خوراکی برد. دلم می گیرد. کارتون را می گیریم و نگاه نکرده تشکر می کنم. می خواهم ببوسمش. اما نمی دانم چرا صورتم را جلو نمی برم. راستش اصلا نمی دانم مال کدام واحد است.
در را با لگد می بندم و با کارتون روی زمین می نشینم. قوطی های خاک گرفته ادویه اند. چند بسته جو پرک شده و آرد و سس مخصوص گوشت و اینها هم قاطی شان است و باقی اش ادویه است. در قوطی های رنگارنگ خاک گرفته. بعضی ها را هم در کیسه های پلاستیکی ریخته و رویشان را برچسب گذاشته و اسمشان را نوشته. فلفل را می شناسم. نمک دریا را هم همینطور. یک قوطی بزرگ هست که فکر می کنم جعفری خشک شده باشد. جعفری یا نعنا را نمی دانم. یک قوطی هم چوبک های دارچین دارد. اینها را می شناسم. بقیه اما غریبند. “رز ماری” دیگر چیست؟ “ارگانو”. “ماستر سید”. بقیه اش را اصلا نمی توانم بخوانم. به سرم می زند که بفهمم فرق این فلفل ها که همه قرمزند, اما رنگهایشان یکی نیست را بفهمم. بو کردن همان و به عطسه افتادن همان. زیاد طول نکشید. همینطور نشسته اسم روی زمین و قوطی ها را دورم چیده ام. با اینها چه کنم؟
دست به دامن کتاب لغت می شوم. “رز ماری” می شود” اکلیل کوهی”. سخت تر شد. دوستی زنگ می زند که آدرسی بگیرد. می پرسم می دانی با” ارگانو” چی درست می کنند؟ می گوید می ریزند روی ساندویچ” کلاب”. به مرحمت نه ماه کار کردن در “ساب وی” می دانم که دیگر “ساندویچ کلاب” چه صیغه ای است. بعد می گویم فارسی اش چی می شود؟ نمی داند.دوست “دیت” دارد و مرا بین همه آن قوطی ها تنها می گذارد.
قوطی ها را شستم و یک جایی بین قفسه های آشپزخانه برایشان پیدا کردم که بچینمشان روی هم. استفاده که نخواهم کرد ازشان اما یک خاصیت دارد. همه شان نصفه اند. این بار که یک نفر به هوای لیوان پیدا کردن بیاید در قفسه را باز کند به خودش لابد می گوید این دختر عجب آشپزی است. همه این قوطی ها را تا نصفه استفاده کرده.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.