نخ دندان

یک عینک مستطیل رنگ قاب مشکی دارد. سبیل‌هایی همیشه شانه شده و مرتب. اما یک خال موی سبیلش را همیشه یادش می‌رود کوتاه کند. همیشه وقتی که لبخند می‌زند می‌رود توی دهانش. لای دندان‌های زردش می‌چسبد که با دست بکشدش بیرون و بگوید «باز هم یادم رفت قیچی‌اش کنم» و زیر زیرکی می‌خندد.
روزی سه بار می‌آید. جمعه‌ها که من کار می‌کنم روزی سه بار میاید. روزهای دیگر را نمی‌دانم. سرش را می‌اندازد پائین و میاید تو. هرکس که از در وارد شود اول از همه مرا می‌بیند که پشت میز نشسته‌ام. هر سه بار وانمود می‌کند که مرا ندیده‌است. باید یک دور چشم بچرخاند مثلا که چشمش به چشم من بیافتد و بعد بگوید «اوه. سلام شما هنوز اینجایید.»
جاسوس است. می‌دانم. جاسوس «اد» است. اد ریس همه ساختمان است. می‌داند من سرکارم کار نمی‌کنم. این را می‌فرستد زاغ مرا چوب بزند بی‌همه چیز. می‌تواند مرا اخراج کند. مهم نیست. چیزی که زیاد است کار با این حقوق. از این جاسوس فرستادنش بدم میاد. آن هم این چندش را. با آن کت مسخره بی‌رنگش. بوی سیگار زیر باران مانده را می‌دهد. هر دفعه می‌گویم اینبار دیگر زل می‌زنم به چشمان خالی‌اش و می گویم که به اد جاکش سلام برسان. اما عوضش لبخند می‌زنم. یک لبخند مرده. مثل دستهای خشک او.
هفته قبل از من پرسید چندتا بچه دارم. گفتم دوتا. گفت کجا شیرشان می‌دهم. گفتم شیرم را می‌دوشم می‌گذارم پیش دایه. گفت اینکار خوب نیست. بچه سینه مادر می‌خواهد. گفت بچه‌ها را بیاورم سرکار. من ته دلم خندیدم و فکر کردم لابد این ایده اد است که بهانه داشته باشد که مرا اخراج کند. کور خوانده مادر به خطا. توله‌ها از گرسنگی هم بمیرند اینجا نمی‌آورمشان. مگر آن دایه پتیاره پول نمی‌گیرد اینها را نگه دارد. اصلا شیرشان را هم بدهد. شیشه شیر مرا بگذارد دهانشان،‌ سینه خودش را بماند به تنشان. لابد یک راهی باید باشد دیگر. نصف حقوقم را دارم می‌دهم بهش. یک سینه اش را که می‌تواند ده دقیقه بمالد به دهان آن توله‌ها.
امروز باز پرسید که جمعه‌ها با بچه‌ها چه می‌کنم. گفتم دایه خوب است. خودش شیر می‌دهد. چشمان خالی‌اش را گرد کرد و گفت بچه سینه‌تو را می خواهد. سین سینه را با غیظ می‌گفت. ترسیدم. سه بار گفت سینه تو. سینه تو. سینه تو. بعد یک دفعه چشم‌هایش را باز کرد و انگاری یادش آمده باشد که کجاست مثلا خواست درست کند. گفت یک مقاله در نیویورک تایمز خوانده که دکترها گفته‌اند مادر و بچه باید «فیزیکال کانکشن» داشته باشند. انگار ف فیزیکال را هم با غیظ می‌گفت. من ازش پرسیدم اگر چایی می‌خواهد آب‌جوش داریم. گفت نه و رفت.
الان باید دوباره سر و کله‌اش پیدا شود. کاش نخندد که سبیلش نرود توی دهانش. خیلی چندش آور می‌شود وقتی سبیل را از لای دندان‌هایش می‌کشد بیرون.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.