از من نپرس که با تو خوشبختم یا نه. میدانم که ناز است و میدانی که من خر ناز خراب کنم. نه من با تو خوشبخت نیستم. نه به خاطر تو. اصلا قرار نیست من با «کسی»خوشبخت شوم. من اگر خوشبخت باشم یا نباشم، برمیگردد به آن «من» نه «تو». خوشبختی هم از همان مفاهیم انتزاعی مزخرف است که هرکسی دلش میخواهد یک جوری تعریفش کند و بچپد تویش. مثل عشق، مثل تفاهم، مثل زندگی. نمیدانم چه اصراری به تعریف داریم و چه اصراربیشتری به یکسان کردن تعاریف. عشق را من مدل خودم تعریف میکنم. درد دارد. رسیدن دارد، نرسیدن بیشتر دارد. خوشبختی من تنهاست. زندگی من دارد لحظه میشود. پاره شدم تا این لحظه را پیدا کردم. هنوز تنم میلرزد وقتی میگویم زندگی در لحظه است ولی با همین لرزش میخواهم جلو بروم.
خوشبختی من سکون ندارد. نمیتواند یکجا بماند که برود زیر بار قسط سیساله. این تعریف من از تابوت است نه خوشبختی. خوشبختی من اگر با کسی باشد، حتی اگر آن کس تو باشی، کامل نیست. وابسته است. باید یک جوری بشود تنهایی هم خوشبختی را تعریف کرد. جوری که بودنت یا رفتنت آن را از من نگیرد.
اگر میخواهی نازم کنی، بگو که بودنم خوب است. همانطور که بودن تو خوب است در همه این لحظههای معلق بین ازلیت و ابدیت.
مرا در توییتر دنبال کنید
توییتهای منبلوط را در ایمیل بخوانید