تا صبح خواب آشفته دیدم که منتطر فرصتی هستم برای زنگ زدن به تو. کلافه بیدارشدم و تازه یادم آمد که دیگر نیستی. نخواستی که باشی. نه شبم شب بود، نه صبحم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.