می‌خواستم بروم مصر برای دو‌هفته. جور نشد و حالم گرفته‌است. مدل خودم هم می‌خواستم بروم. مدل خودم یعنی تنها. یعنی اینکه هتل درست و حسابی هم نروم. یعنی سنگین نروم. یک دوربین و یه دست لباس خاکی بسم بود. یعنی نروم سراغ مقصد‌های تورهای مسافربری. مصر فقط اهرام نیست. دلم ولی می‌خواست لب نیل راه می‌رفتم. کلی نقشه داشتم برای گشتن بازارهای قاهره و دیدن الازهر که حالا همه -حداقل برای الان و این فصل- نقش بر‌آب شد.
می‌دانستید من عاشق بازارم؟ یک خاطره خیلی خیلی دور یک جایی ته ذهنم دارم. یکی از آشنایان دور ما یه مغازه داشت که با تعریف اواخر ده شصت می‌شد بقالی. یادم است یک بار برای خرید، بابا می‌خواست همراهش برود بازار بزرگ تهران. نمی‌دانم چرا من‌هم همراهشان رفتم. شاید پنج سالم بود. شاید هم یک‌ذره بزرگتر. یادم نیست. بعد از همان وقت یک تصویر عجیب و اثیری ماند از این بازارهای شلوغ در ذهن من. بازار مسگرهای اصفهان، بازار وکیل شیراز،‌بازار نقره فروش‌های استانبول، بازار بومی‌های هاوایی، بازار سرخ‌پوستان مندسینو،…می‌دانم زیاد نیستند تعداد جاهایی که رفتم و بازارهایشان را دیدم. اینجا سخت است آن مدل بازار را پیدا کردن. بازار تهران را هیچ جا نمی‌شود پیدا کرد. هروقت باید منیریه می‌رفتم برای خرید اسباب و لوازم کوهنوردی، یک جوری می‌رفتم که بقیه روز را بتوانم بروم بازار برای خودم بچرخم. الان هم -اگر بروم- فکر کنم بخواهم مستقیم از فرودگاه بروم بازار.
من یک رویای خنده‌دار دارم که روزی در الازهر درس بدهم. برای زمان و موضوعیش هنوز رویابافی نکرده‌ام. اما همیشه دلم می‌خواست می‌دیدمش. الان بیشتر از دیدن دلم می‌خواهد. شاید یک زمانی زد به سرم رفتم آنجا فقه تسنن خواندم. هرچه بیشتر فکر می‌کنم یادم میاید چقدر برنامه داشتم که نقش برآب شد. شاید تابستان بشود. آنوقت دیدن مردم که زیر هرم آفتاب به دنبال سرپناه می‌گردند باید دیدنی باشد. از روی قساوت این را نمی‌گویم. این یک سوژه مشاهده است که ببینی مردم برای فرار از گرما چه می‌کنند. چطور سایه می‌یابند. این طبیعی‌تر از این است که الان بروم ببینم چطور کریسمس بازار قاهره را رنگ کرده. مثلا دارم خودم را دلداری می‌دهم. مراکش هم شنیدم بازارهای خوبی دارد. چقدر جا هست که من باید ببینم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.