پیچک

همه چیز از یک درد کوچک زیر انگشت میانه پای چپم شروع شد. در حیاط دانشگاه بودم. خم شدم دیدم انگار چیزی دارد جوانه می‌زند. هنوز زیر پوستم بود. دردش زیاد نبود و فراموشش کردم. دو روز هم نگذشته بود که دوباره تیر کشید. اینبار که نگاه کردم دیدم جوانه زده است. یک گیاه سبزرنگ نازک به انگشت میانه پای چپم پیچیده بود. هنوز خیلی کوچک بود.
باید همان موقع از ریشه می‌کندمش. گیرم که یک ساعتی درد داشت و خون‌ریزی می‌کرد، بعد لابد خوب می‌شد. دل لامصب سوخت باز. گفتم حالا که درد ندارد بگذار بماند ببینم گیاهش چه شکلی می‌شود.
بعد کارم در آمد. پیچک بود لعنتی. اصلا رشدش را به چشم می‌دیدم. رشدش را می‌دیدم و خونی که از من می‌مکید را حس می‌کردم. رشد می‌کرد و حالا دیگر به مچ پایم رسیده بود. یک پیچک با ساقه‌های «نازک لاغر» از من روییده بود. پای چپم زیبا شده بود. مدل پیچک مثل همان تاتویی است که دو سال است هوس گرفتنش را کرده‌ام.
چند روز گذشت. شاید یک هفته. انگشت میانه پای چپم خونی بود همیشه. از جای رویش پیچک مرتب خون میامد. هنوز خون می‌اید. پیچک به کمرم رسیده بود. دیگر نمی‌توانستم دامن بپوشم. هر دو پایم را گرفته بود. یک شلوار گشاد خریدم و دیگر تنها به حمام می رفتم. دیگر نمی‌توانستم برهنه در خانه بمانم. دلم برای برهنگی‌هایم تنگ شده بود. تنگ شده‌است.
پیچک به کمرم رسید. شاخه‌هایش را به پایم می‌مالید. من مرتب ارضا می‌شدم. حس لعنتی خوبی داشت. اما آنجا نماند. شاخه‌ها از کمرم جدا شدند و بالا رفتند. از هر شاخه چند جوانه جدید در میاید و اینها خون بیشتری می‌خواهند. من لاغر شده‌ام و فکر می‌کنم همه خون من باید از قهوه تامین مشود. غیر از قهوه چیز دیگری نمی‌خورم. قهوه رشد پیچک را تند کرده. این را مطمئنم.
حالا دیگر پیچک به گردنم رسیده‌است. دستانم را هم گرفته است. باید همان موقع، حتی به قیمت بریدن انگشت میانه پای چپم ، پیچک را از ریشه می‌کندم. می‌دانم که تا چند روز دیگر شاخه‌هایش به دور گردنم آنقدر محکم شود که جانم را بگیرد. شاید شاخه‌هاش چشم‌هایم را هم کور کند.
حالا دیگر کاری از دست من ساخته نیست. باید منتظر بمانم که خودش کارش را تمام کند. دیگر رمقی نمانده که حتی دستم را به ریشه‌هایش بزنم. حالا دیگر فقط درد است و از لذتش خبری نیست. شاید فقط بشود قهوه بیشتری خورد که این زودتر کارش را تمام کند. رنگ سبزش هم- شاید به خاطر قهوه- الان دیگر به لجن می‌زند. من به جایی اینکه شبیه تیستوی سبز انگشتی شوم، شکل یک تکه چوب جلبک‌بسته بی‌تحرک روی یک مرداب شده‌ام.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.