جوجه اردک زشت

یاد آن شبی افتادم که در اتاق ژاله از ده شب تا چهار صبح فقط راه رفتم و فردایش پایم تاول زده بود. الان هرچه فکر می‌کنم یادم نمی‌آید جریان چه بوده که من آنقدر عصبی بودم. شاید اگر هنوز همان عادت راه رفتن را داشتم از این وضع ابرو کندن بهتر بود. احتیاج به ورزش هم نداشتم. البته قربان خودم بروم که چقدر ورزش هم می‌کنم. فکر کنم آن جمله برای خالی نبودن عریضه بود بیشتر.
امروز رفتم عکاسی. بعد از مدتها. حالا چرایش بماند. اما حداقل باعث شد یک مقدار دور و اطراف این خانه جدیدمان را کشف کنم. تعداد اردک‌ها از تعداد انسان‌ها بیشتر است. روبروی بالکنی ما باغچه گیاهان استرالیایی دانشگاه است که در حال تعمیر است. (‌اصولا ما هرجا می‌رویم باید تعمیر شود. هیچ وقت هیچ چیز کاملی به ما نمی‌رسد) ته سیگار هم پیدا نمی‌شود در محوطه. بنابراین اگر سوژه عکاسی‌تان سیگار باشد،‌ احتمالا فقط خودتان باید ترتیبش را بدهید. همه هم به همه سلام می‌کنند و انتظار دارند که بایستی و خودت را معرفی کنی و بگویی که چه درسی می‌خوانی. من امروز به هرکسی یک چیزی گفتم. به یکی گفتم که دانشجوی دامپزشکی‌ام! بعد که کارم تمام شد فکر کردم خب چه کاری بود. حالا بعدا بفهمند چه. بعد گفتم آخر آدم حسابی تو الان اسم و رشته یکی از اینها را یادت هست که فکر می‌کنی آنها یادشان بماند؟ خیالم راحت شد.
این روزها هیچ چیز را از من جدی نگیرید. هیچ‌کدام. هیچ چیز را. این از یک پریود سه روزه تبدیل به یک خونریزی مغزی ماهانه می‌شود و کاری از هیچ نوار بهداشتی و قرص مسکنی ساخته نیست. زمان لازم دارد و موسیقی.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.