روزمره‌های یک دانش‌آموز

در مورد کلاس‌هایی که در مورد یک منطقه خاص از دنیاست مثلا خاورمیانه، افریقا یا آسیای دور تاحالا سعی کردم اساتیدی را انتخاب کنم که خودشان اهل آن منطقه باشند. فکر می‌کنم اعتمادم به یک چینی که هم آنجا بوده هم اینجا در مورد تمدن چین و مثلا جامعه شناسی مدرن چین بیشتر است از یک اروپایی. البته خوب خیلی هم ربطی ندارد. چه بسا که خیلی از اساتید که حتی زبان‌های محلی یک کشور را بهتر از خود اهالی آن کشور حرف می‌زنند اهل آن کشور نباشند. این انتخاب شخصی منه. چون خودم را اگه در نظر بگیرم فکر کنم بزرگ شدن در ایران یک شناختی به من می‌دهد که لزوما دانستن زبان فارسی و فارغ التحصیل شدن در یکی از دانشگاه‌های ایران و خواندن کتابهای فارسی به یک اروپایی نده.
در مورد کلاسهای دین‌شناسی‌ام اما سعی می‌کنم برعکس این عمل کنم. به نظر من در مذهب چیزی هست – و این بزرگترین خاصیت مذهب هست که آن را به نظر من تبدیل به یک پدیده شگرف می‌کند- که افراد حتی در سطوح بالای آکادمیک بسیار محافظه کارند نسبت به مذهبی که در حال در یک دوره از زندگیشون در خانواده با اون بزرگ شدند. یکی از دوستان بی‌خدای من هنوز به محمد می‌گوید حضرت محمد یا امام علی. می‌گوید در دهانم نمی‌چرخد. یا یک بی‌خدای دیگر نمی‌تواند بهالله را بدون حضرت اولش بگوید. می‌گوید بخشی از فرهنگی است که با آن بزرگ شدم. ربطی به اعتقاد ندارد.
من می‌گویم وقتی من یک کلاس دین‌شناسی برمیدارم علاقه اصلی‌ام،‌جدای دانستن داستان‌های سوپر من بودن زئوس و موسی و عیسی و محمد، این است که نقدهای تاریخی را هم به این داستان‌ها یاد بگیرم. بدانم سوای این داستان‌های سوپرمنی آن شخصیت‌های تاریخی کدام‌ها بودند و چطور این داستان‌ها به هم ارتباط ندارند یا حتی ندارند.
یک کلاس اسلام‌شناسی دارم این ترم. استادم اهل یکی از کشورهای سنی نشین خاورمیانه است با یک حس ناسیونالیستی خیلی قوی به طوری که فعلا جلسات اول به بررسی تاریخ کشور مطبوعش – آنهم از سه هزار سال قبل از میلاد- گذشته که من نفهمیدم چه ربطی به اسلام دارد. از طرفی من الان مطمئن نیستم استادی که سر هرجلسه کلاس بگوید که من روزه‌ام خواهد توانست پذیرای نقدهایی که به اسلام وارد است باشد یا نه.
قرار است تا آخر ترم یک کتاب را خارج از کتابهای درسی کلاس بخوانیم و در موردش بنویسم. امروز در کلاس گفت که کتاب در مورد ایران یا شیعیزم نباشد. دلیلش را که پرسیدم به سادگی گفت که از یک میلیارد و سیصد میلیون مسلمان کمتر از دویست میلیون شیعه داریم که آن‌هم به شدت تحت تاثیر تبلیغات دولت ایران و بحث شیعه و سنی در عراق پررنگ شده است، در صورتی که نقشی در اسلام ندارند. جوابش مرا قانع نکرد. البته برای من خوب است که در مورد سنت بیشتر بخوانم، اما نقش شیعه را در تاریخ اسلام و منطقه نمی‌توان انکار کرد. شاید هم بشود اگر من مثلا در مصر بزرگ شده بودم. در کل احساس خوبی بعد از دو جلسه رفتن به این کلاس که یک سال منتظر ارائه‌اش بودم ندارم. امیدوارم در طول ترم خلاف این تصورات اولیه من ثابت شود.
پی‌نوشت: دوسال قبل یک کلاس انتروپالژی داشتم که از قضا استادش هموطن همین استاد اسلام‌شناسی بود. به خلیج فارس می‌گفت خلیج عربی. (‌من هرچه باشم یک پان ایرانیست ناسیونالیست نیستم. به زنده‌ها هم بیشتر از مرده‌ها علاقه دارم و این دعواهای ناسیونالیست‌های وطنی را اغلب اوقات اصلا نمی‌فهمم) اما یک بار که آخر کلاس ازش – آنهم با شوخی و خنده- پرسیدم مگر این خلیج فارس نبود،‌ حالا یکی نبود به من بگوید آخر برای تو چه فرقی می‌کرد فارس باشد یا عرب؟ خدایش هم فرقی نمی‌کند. اصلا محض خنده گفتم و امیدوار بودم جوکم را بگیرد که نگرفت که هیچ بلکه گفت فقط برای ایرانی‌ها و بعد هم با اخم گفت که می‌دانسته من این حرف را یک روز خواهم زد. این زبان سرخ ما همان و B گرفتن در کلاس بعد از اینکه تمام امتحانات راA شدم همان. در جواب اعتراض من هم در ایمیلی به من و ریس دپارتمان نوشت که از اخلاق من در کلاس راضی نبوده!‌ و به عنوان استاد این اختیار را دارد که نمره را یک رده پایین بیاورد. من هم دنبالش را نگرفتم. به نظر من باید خودش خجالت می‌کشید از اینکه به یک دانشجوی بیست و پنج ساله آن زمان – که دارد این‌همه هر ترم پول کلاس‌هایش را می‌دهد- بگوید اخلاقش بد بوده.
حالا این استاد هم نه در جواب من، که در جواب یکی دیگر از همکلاسی‌ها که این خلیج عربی که می‌گوید مگر خلیج فارس نیست،‌ دقیقا همان جواب را داده. گفته بسته به این است که شما کجا در خاورمیانه باشید. در هر جا غیر از ایران، این خلیج عربی است. من یاد نمره افتادم و لبخند زدم که درسم را گرفت و حالا دیگر تا حدی این سیستم تحصیلی را می‌شناسم. سیستم استاد محور که خدا نکند استادش با شما در یک صفحه نباشد.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.