دیشب پدرم آمد دنبالم. بین راه حرف وقاحت برخی حضرات شد در اینکه در قرن بیست و یکم چطور همهچی را قاطی میکنند که هیچ از هیچ چیز هم خوف ندارند و ماشالله روز به روز پررو تر هم میشوند. پدرم این داستان را تعریف کرد که
یک آخوندی داشته در محراب مسجدی ترتیب یک بنده خدایی را میداده. یک نمازگزاری میاید و وقتی آخوند را در حین عمل شریف در محراب میبیند یک تف می اندازد رویش. آخوند هم در همان حال فریاد میزند که خجالت نمیکشی در خانه خدا تف میاندازی.
این هم داستان پدر ما در مورد اندازه وقاحت
مرا در توییتر دنبال کنید
توییتهای منبلوط را در ایمیل بخوانید