ترواشات آخرشبی

خواب دیدم که مانند سایکه به یک سفر خارق‌العاده رفته ام برای جنگ با اژدها. بعد در راه برگشت می‌روم خانه خاله‌ام در ایران می‌خوابم. وقتی بیدار می‌شوم می‌بینم آنقدر خوابیده‌ام که خاک گرفته‌ام و جایی که خوابیده‌‌بودم مثل جای تابلو بعد از سالها روی دیوار ماندن، سفید شده است. بیدار‌ می‌شوم و می‌بینم که دورتادور خانه خاله‌آم آدم‌های زنده و مرده نشسته‌اند که مرا ببینند. با همه خوش و بش می‌کنم. از درخانه که بیرون می‌آیم ریس جمهور زیمباوه را دیدم که یک مرد سفیدپوست با موه‌های زرد مایل به نارنجی بود. با ریس جمهور دست می‌دهم و موفقیتش را در انتخابات تبریک می‌گویم. سوار ماشینم می‌شوم در راه برگشت گرزم را هم از میان آمازونیان برمی‌دارم و می‌گذارم صندوق عقب. بعد هم بیدار شدم.
امروز بعد از چند دقیقه فکر کردن با خودم برای یافتن کلمه به گل مصنوعی گفتم “گل غیرواقعی”. یعنی جمله‌ام بعد از فکر کردن اینطور شده بود:.” آن گل غیرواقعی را جلوی چشمم بردار”. یاد خواهرم افتاده که یک بار به کرم شب‌تاب گفته بود” کون چراغ سبز”! کلا ما خانواده خلاقی هستیم.
یک مقدار هم از ‍پیشرفت موسیقیایی‌ام برایتان بگویم که مرا به ادامه راه تشویق کنید. روزهایی که با قطار می‌روم دانشگاه، اول صبح آهنگهای شاد‌ ایرانی گوش می‌کنم. به این نتیجه رسیدم که بهترین آهنگ برای شروع روز”خوشگلا باید برقصن” است. تازه این را هم بگویم که یک گنجینه آهنگ یافتم از کام‍پیوتر یک عزیز اهل موسیقی و در آن به کشفیاتی نایل شدم که اصلا تا یک ماه قبل به مخیله آم هم عبور نمی کرد. از جمله آنها کشف آهنگی با ترجیع بند” سوسولا دست نزنین الگوهاتون می‌شکنه” بود. من هر روز یک بار این آهنگ را گوش می‌دهم که موجبات سرور و فرح فراهم شود اما هر بار به همان اندازه دفعه اول به نبوع شاعر این ترانه آفرین می‌گویم و خوب از آنجایی که نمی‌هوانم جلوی خنده خودم را هم بگیرم موجب عکس ‌العملهایی بسیار جالبی از حانب مسافران قطار هم می شوم. یک آهنگ بسیار خاطره برانگیزی هم در آن کشف کردم متعلق به عروس دختر عموی بابایم در بیست سال قبل با ترجیع بند “آنی عشق و عسلم، آنی شعر و غزلم، آنی دنیا مال ما، همه عشقا مال ما.” من تازه در این هفته بعد از بیست سال فهمیدم که این ترانه خطاب به “آنی ” است نه “هانی” که خوب این هم خیلی پیشرفت بزرگی بود. البته خوب در طول روز به یک سری موسیقی‌ های سخت هم گوش می‌کنیم که مال اوقاتی است که لازم است چهره یک انسان متفکر را به خودمان بگیریم. و من هرگز نخواهم توانست از راک سنگین لذت ببرم. حالا دور و اطرافیان خودشان را بکشند.
آنقدر هوا خوب است و چمنهای سبز و درختان تازه جوانه زده وسوسه انگیزی که آدم دلش می‌خواهد برود چرا! یادم است یک نوار قصه ای بود کنار خروس زری و علیمردان خان و خاله سوسکه که حکایت حربایی بود که موش کورها برای تنبیه او را جلوی آفتاب به درختی می بنند. جمعه ریسم مرا هی از این دفتر به این دفتر فرستاد برای کاغدبازی های اداری. د.بعد از من معذرت خواهی کرد که همش مرا بیرون می‌فرستد. برایش قصه را تعریف کردم و گفتم بهترین لطفی است که عصر جمعه می تواند در حق من بکند.
قبلا هم گفته بودم که استویی خداست. این برنامه ویژه صدمین قسمت برنامه است. حالش را ببرید.
فارسی‌نویس مک رسما سرویسمان کرده. آنهم وقتی که من به‌طور جدی تصمیم در درست‌نویسی فارسی دارم.
یک هفته برای تعطیلات بهاره تعطیلم. جای دوری احتمالا نخواهم رفت و همین شهر‌های اطراف خواهم بود. اما به خودم قول دادم سه مطلب بنویسم که مدتهاست ذهنم را مشغول کرده. اینجا گفتم که یادم بماند و خجالت بکشم اگر ننوشتمشان.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.