کودتای بزرگ

روزهای خوبی رو نمیگذرونم. جدای این امتحانها که هفته دیگه بالاخره تموم میشه و اصلا ازشون راضی نبودم , قضیه های دیگه ای هم هست که مزید علت شدن. چیزهای مهمی هم که حتما باید تو دو هفته امتحانات اتفاق بیافتن وگرنه اونجایی آسمون میاد زمین!
یه سالی هست که اینجا کار میکنم. البته این سازمان چند تا دفتر تو سطح شهر داره که من تو یکی از اونها هستم.
این سازمان ما به نسبت بقیه سازمانهای غیر انتفاعی که با پول اعانات هر ساله خیرین زنده هستن پولدار به حساب میاد. دفترها و برو بیاهای خودش رو داره و به خاطر کارهایی که تو این سی سال که از تاسیسش میگذره, تقریبا شناخته شده هست. مخصوصا تو آسیایی ها.
پارسال هیت مدیره ( همون برد هست دیگه؟ ) وقتی موسس اینجا بعد از ۲۸ سال خودش رو بازنشسته کرده یه ریس جدید انتخاب میکنن که گلاب به روتون تو این یه سال همش از اون کار بد بدا کرد تو این موسسه ما. جوری شده که حالا بعد از فقط ۱۱ ماه , موسسه تقریبا شصت درصد منابع مالی و برنامه هایی رو که هر سال از دولت میگرفت و به خاطر تموم کردنشون پرداخت میشد رو از دست داده. حالا پول بماند, این آقایی ” لی” به شدت ریسسیت تشریف دارن هر چند به شدت انکار میکنه اما اگه یکی اینجا “ مانگ ” باشه نونش تو روغنه و اگه نباشه … در هر حال ظاهرا سواد و تحصیلاتی که داره به درد مدیریت نمی خوره و موسسه ای که تو این همه سال تونسته این همه کار مثبت بکنه و این همه وجهه خوب رو با سختی بسازه بد جوری داره ضربه میخوره از سیاستهای اشتباه ایشون.
هفته قبل یازده نفر از همکارام تصمیم گرفتن برن تو جلسه برد و تمام این مسایل رو عنوان کنن. تبعیض نژادی, سیاستهای اشتباه و حتی دروغهایی که این آقا به برد تحویل داده. خیلی سری با بعضی از کارکنان که فکر میکردن باهاشون همکاری میکنن تماس گرفتن. وقتی میگم سری واقعا بساطی بود. به من ساعت ۱۱ شب زنگ زدن و اینجا معمولا کسی به خودش اجازه نمیده بعد از ساعت ۹ به کسی زنگ بزنه.
من با تمام این حقایق موافق بودم. هر چند در حق خود من هیچ تبعیضی نشده بود و با من هم همیشه خوب راه اومده بود این آقایی لی مخصوصا که ساعت کاری من رو جوری تغییر داد که به کلاسهام هم برسم. اما خوب من نمیتونم چیزهای دور و برم رو انکار کنم. القصه تصمیم بر این شد که افراد مخالف همه برن تو جلسه برد و اخراج ” استیو لی” و یه همکارش و همینطور تغییرات اساسی تو سیستم مدیریت موسسه رو بخوان. تا اینجاش خیلی خوب بود اما بخش دوم این حرکت بود که من نمیتونستم راجع بهش تصمیم بگیرم. قرار شد اگه برد با خواسته های این گروه موافت کرد که هیچی اما اگه موافقت نشد, همه افراد این گروه راس ۱۵ روز استعفا بدن. یعنی خودشون رو بیکار کنن.
خوب من واقعا تو شرایطی نیستم که بتونم یه مدت بیکار بمونم. از جهت پولش و مخصوصا بیمه پزشکی سر کارم. کسایی که اینجا هستن میدونن خرج و مخارج یه دکتر ساده رفتن اندازه کار یه هفته میشه. من مزیتهایی خوبی دارم اینجا که مطمئنم به سادگی نمیتونم جایی دیگه پیدا کنم. اما دوراهی بدی بود و هست.
اگه این گروه موفق نشن و استیو بمونه ( که خیلی بعیده) من دچار عذاب وجدانی میشم که به خاطر یه مسئله شخصی و البته مالی از گروهی که میدونستم حرفشون درسته دفاع نکردم.
اگه هم اون گروه موفق بشن و من جزیی از اونها نباشم آیا تو سیستم جدید جایی واسه کسی که حمایتشون نکرده هست؟
در هر حال من با سر گروه این همکارا حرف زدم. گفتم که ممنون از اینکه به من اعتماد کردن و من رو هم در جریان گذاشتن. گفتم که من هم کاملا موافق هستم و در مورد حرف زدن با برد هم همینطور اما تو شرایطی نیستم که بتونم کارم رو ترک کنم و شرایطم رو توضیح دادم که چقدر به این کار احتیاج دارم. اونم فقط ازم خواست که صدای این قضیه رو در نیارم تا آخرش معلوم بشه.
این گروه هفته قبل برد رو دیدن. امروز از طرف برد یه ایمیل مفصل نظر خواهی در مورد استیو اومده که بدون اسم هست و باید حتما جوابش رو داد. فردا هم همکارها قراره بعد از ساعت کاری تو خونه یکی جمع بشن و در مورد این جریان بیشتر صحبت کنن. من هم میرم.
در هر حال تا آخر هفته بعد همه چی معلوم میشه. محیط کار به طور عجیبی ساکت هست و همه عصبی هستن هرچند به روی خودشون نمیارن.
دو روزه وبلاگ هم نخوندم. یه امتحان فاجعه دیشب دادم که قرار بود استاد امروز ایمیل بزنه نتایجش رو بگه. هنوز هیچ خبری نیست. مرگ آور انتظارش.
یه تحقیق خوشگل شروع کردم که هر چند کوچیکه ولی واسه خودم خیلی خوبه. تحقیقایی اینجوری که واسه پرزنتیشن کلاس نیست و واسه دل خودمه رو خیلی دوست دارم. الان لو نمیدمش تا وقت کنم مفصل در موردش بنویسم.
فعلا همین.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.