روزمره

ترم بهار هم به سلامتی شروع شد به همراه زندگی جدید با همه نگرانی هایش. برایم بعد از مدتها تازگی دارد که صبح ها بروم مدرسه و شب برگردم. سالها بود اینطور مدرسه نرفته بودم. کلاس‌های شبانه مزیت‌ها و معایب خودشان را دارند. حالا بیشتر همسن و سالان خودم را می‌بینم و بعد از مدتها در حال و هوای دانشگاهم.
در همان مرکز زنان که دودل بودم کارش را قبول کنم یا نه مشغول شده‌ام . خوبی‌اش این است که با اینکه در خود دانشگاه است اما تا حد زیادی مستقل است و برنامه‌ها و سمینارهای خودش را دارد. فعلا هفته ای بیست ساعت اینجا کار می کنم به اضافه چند
ساعتی کار آنلاین تا ببینم چطور می شود. امیدارم چرخ زندگی لنگ نماند.
حالا برای رفتن راهی که همیشه نیم ساعته می رفتم مجبورم یک ساعت و نیم زودتر از خانه خارج شوم که با اتوبوس و قطار خودم را برسانم. اینطور یخ کردنم صبح‌های زود هم تازگی دارد. اما این هم بخشی از تصمیمان برای کم کردن هزینه‌هایی بود که می‌شد کمشان کرد. مثل هزینه بنزین و پارکینگ دانشگاه. یک سری کارهای دیگر هم کردیم برای بریدن این خرج‌های اضافه. مثل حساب دانشجویی گرفتن از بانک و اداره برق و گاز و اینها برای کم کردن هزینه شان. این‌ها خرج‌هایی بود که تا به حال اصلا به چشم نمی آمد. این هفته آخر هم افتاده بودم که به فروش وسایلی که به نظرم در خانه اضافه میامد در ای بی و فروش کتاب های ترم های قبل در آمازون. بد هم نبود. کلا از اینکه سبک باشم خوشم میاید. دلم نمی‌خواهد خنزرپنزرهای اضافی نگه داشته باشم. چه می‌دانم
راستش خواستم یک روزمره دور و دراز بنویسم الان که شروع کردم دیدم همین است که گفتم. راستش بعد از مدتها کلاس‌ها را برای خود کلاس‌ها گرفتم نه به خاطر اینکه ساعتش به برنامه ام بخورد. این خودش بزرگترین هیجان این ترم بود. چه می دانم. از این حرف‌ّ‌ها که آدمهایی که در زندگیشان غیر از مدرسه رفتن کاری نکرده‌اند وقتی بهم می‌رسند می گویند.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.