قصه هایی که ناگفته می میرند

اژدها کشان یوسف علیخانی را می خوانم اینروزها. تازه با پست برایم رسیده. ممنون فرستنده اش ام.
کتاب روان است به روانی همان قصه ها. قصه ها را می خوانم و بعد رگه های آشنا به یادم میاید. همان قصه اژدها کشان که من با روایتی دیگر مازندرانی اش را شنیده بودم یا رویش قارچ ها به هنگام برق زدن آسمان.
خاطرم میرود به آن سالهای بارانی و سرد دور بخاری هیزمی مامان بزرگ زیبایم. آن وقت ها که درد پا عاصی اش نکرده بود و هنوز برایمان قصه می گفت و ما باید معنی کلمه های مازندرانی را که نمی فهمیدیم می پرسیدیم. چرا به ما بچه ها از همان اول زبان محلی مان را یاد ندادند که حالا یک تلفن زدن باید اینطور اسباب خنده اطرافیانمان شود؟
آن قصه ها یادم نمانده. شاید یاد مادربزگم هم نمانده باشد. بیست سالی می شود که دیگر برای کسی آن ها را تعریف نکرده نمی دانم پدرم چیزی میداند یا نه.
تنها آدم ها نیستند که تمام میشوند و میمیرند. افسانه و قصه های ما هم با آنها می روند. اگر زبانم لال مادربزرگم برود و پدرم هم چیزی یادش نباشد اصلا چه کسی ممکن است آن قصه ها را بلد باشد؟ من غیر از قصه های بهرنگ چاپ شده چه دارم برای نسل بعد از خودم تعریف کنم؟ قصه های بهرنگ هم قصه های ارس است. پس چه به سر قصه های تجن رود میاید؟
لابد باید دست به دعا برداشت که تجن رود هم راوی قصه هایش را پیدا کند همانطور که میلک و الموت یوسف علیخانی را پیدا کرد یا شاید به زبان دیگر علیخانی بود که در سی و دو سالگی اینطور به اصل برگشت.
این مدرن شدن به هرقیمتی دیگر دارد گران می شود. می ترسم روزی شود – اگر هنوز نشده باشد- که از آنجا مانده و از اینجا هم رانده شویم. این قصه ها و آدم ها و افسانه ها رگ و ریشه های مایند. قصه ها که گم شوند رگ ها هم خشک می شوند. ملت بی قصه ملت غریبی خواهد بود. از غریبی نسل بعدم می ترسم.
“می گویند آقای معلم حالا زن و بچه دارد. کوکبه هم هر از گاهی مثل کوکوهه, می رود نزدیک خانه آقای معلم و کوکو می کند.
هیچ کس هم نمی داند آقای معلم اصلا صدا را می شنود و می داند که کوکوهه همان کوکبه هست یا نه ,فقط مثل ما می شنود که هر از گاهی دخترهای میلک که بعد از رعد و برق به صحرا می روند تا قارچ جمع کنند, دیوی از راه می رسد و یکی از دخترها را زیر بغل می زند و می برد به خانه اش. خانه ای که کسی نمی داند کجاست ,حتی کوکوهه که بالای درخت ها کوکو می کند”.
از داستان “دیو لنگه و کوکبه”
اژدها کشان
یوسف علیخانی
موسسه انتشارات نگاه
تهران- ۱۳۸۶
از این کتاب و “قدم خیر مادربزرگ من بود” بیشتر خواهم نوشت.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.