می گوید حتما برایت اینجا بهتر است چون موهایت را هر مدل که بخواهی نگه می داری. حوصله حرف زدن ندارم. می گویم نه. آنجا هم همین بود. ادامه می دهد. دلم نمی خواهد. حوصله دفاع ندارم. می گویم من آنجا که بودم بیشتر آرایش می کردم. زیباتر بودم. می گوید زیر نقاب چطور آرایش می کردی. حوصله ندارم بحث کنم.
چند بار در طی این سالها این بحث بی فایده به نحوی شروع شده و هر بار – نه من که همه ما- سعی کردیم شرح دهیم که این تصویر رسانه های شما درست نیست. ما هم می رقصیدیم و آرایش می کردیم و دوست پسر داشتیم و کسی ما را از نه سالگی عقد نکرده بود و دانشگاه می رفتیم و می خندیدیم و پدرمان سه تا زن نداشت.
دلم برای خودمان می سوزد. دفاع می کنیم از چه؟ بحث لابد باید تخصصی بشود یا در کنفرانسی جایی برویم از زندانی ها و شلاق ها و زندانها حرف بزنیم. بقیه جاها همیشه خوب است و خنده است و رقص است و پدر و مادرهای آزاد اند و حجاب نقاب نیست و اتفاقا روسری خوب هم بود!
آنقدر این صحنه ها تکرار شده اند که ذهن بدون فکر فقط در لحظه ای که مخاطبش را می بینید قالب حرفش را تعیین می کند. اینجا باید کدام بود.
******
این نوشته همایون خیری را که خواندم یاد فکری افتادم که ذهنم را بعد از سخنرانی احمدی نژاد در کلمبیا مشغول کرده بود. نمی دانم چطور ملت از ریس دانشگاه – درست یا غلط- انتظار عذرخواهی از همه ملت را داشتند و کار به پتیشن و شوونیسم شور همیشگی ما هم کشیده بود اما هیچ کس از حضرات روشنفکر شده اصلاح طلب امروزی که آن وقت هول برشان داشته بود و از دیوار سفارت کشور دیگری بالا رفتند هیچ وقت فکر نکردند که باید برای تجاوز به حریم کشور دیگر عذر خواهی بکنند.
( البته که آمریکا جهان خوار و متجاوز و بی شعور و خر است و مرده شور مرا ببرند که فکر کردم دار و دسته عباس عبدی چیزی هم در این دنیا بدهکارند)
******
دوستم دیروز قصه قشنگی را از سخنرانی همین حضرات از دیوار بالا رفته در سال دوم آمدن خاتمی برایم تعریف کرد. اگر خودش ننوشت میایم می نویسمش.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.