هدر

عصر جمعه ها هر ثانیه وزن هزار ساعت را پیدا می کند. امان از این زمان لعنتی. می نویسم پانزده دقیقه می روم بیرون. میایم توی ماشینم. گل فروش بغلی با سگش آمده بیرون. همیشه می گوید گبی خیلی پیر است. می گوید به عمر انسان ها دیگر هشتاد سالش شده است و بعد شروع می کند قصه تکراری دوازده سال قبل را می گوید که گبی را در یک بسته گل ارسالی از شیکاگو پیدا کرد. می گوید گبی معجزه زندگی اش بود. می ترسم خودش هم با گبی بمیرد و گل فروشی اش را بکوبند. با اداره ما و مبل فروشی این طرفی را و جایش یک وال مارت بسازند.
ماشین گرم است. در را باز می گذارم. خیال می بافم. خیال هایم هم بی مزه و بی حوصله اند. فکر می کنم اگر الان تیر اندازی شود لابد من هم تیر می خورم. یحیی هم سوراخ سوراخ می شود. شاید هم یک گلوله به باک بنزینش بخورد. آن وقت من هم منفجر می شوم. ترس برم می دارد. سرم را تکان می دهم که گلوله ها بروند. این فکر های احمقانه چیست دختر؟
سه دقیقه بیشتر نگذشته. هنوز دوازده دقیقه دیگر مانده و من حتی حوصله خیالبافی هم ندارم. به خیابان خیره می شوم. زنی کارتن خواب بطری های خالی نوشابه را در سبد خریدی که از وال مارت آن طرف خیابان بلند کرده جمع می کند. به سطل های آشغال که می رسد قدم هایش را کند می کند و می ایستد. این سوژه هم تکراری است.
فکر می کنم در راه خانه باید به فلانی زنگ بزنم. سعی می کنم ساعت آنجا را حساب کنم. این عقب و جلو کشیدن ساعت هم داستانی شده است. حوصله حساب کردن ندارم. خواب است لابد.
کلید را نصفه می چرخانم. رادیو دارد امداد رسانی بعد از آتش سوزی بزرگ را با کاترینا مقایسه می کند. حوصله آن را هم ندارم…
به داستان نصفه کاره ام فکر می کنم. آخر نفهمیدم باید با سرنوشت مجتبی آن وسط چه کنم. باید به زن بگویم یک بار دیگر قصه را برایم تعریف کند. همان قصه واقعی عروسی دختر عمو رجب را. همان که سر گوسفند قربانی کردن دعوا شد. قصه ام را باید تمام کنم.
موهایم باز بلند شده و فر می خورد. فکر می کنم آخرش یک بار این سر را ماشین می کنم. شاید نمره هشت. اصلا از همان موقع که زویا موهایش را ماشین کرده بود من دلم می خواست موهایم را از ته بزنم. از همان موقع که مد شده بود و ماریا کری هم موهایش را زده بود. اصلا همش تقصیر مامان بود که نذاشت.
وقتم دارد تمام می شود. بماند که هیچ کس هم در اداره نیست و نرفتم تو هم مهم نیست. بروم. بروم ببینم در یخچال غذای مانده چه داریم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.