امر خیر فوری

فرض کنید یک آدمی – فارسی زبان البته- که چند سالی است دستش به هیچ کتاب فارسی نرسیده و خودش هم ندانسته که یک دفعه چطور چهار سال گذشت و یک کتاب فارسی هم نخواند, بلاخره از خواب خرگوشی بیدار شد و تصمیم گرفت دوباره کتابخانه ای دست و پا کند. یک پول اندکی هم فراهم کرد و بعد نقدیم عموی محترم معرف الحضور کرد که برایش کتاب بخرد. بعد هم دست به دامان دوستان دیده و ندیده شد که” من کلا از قافله چند سالی است عقبم. آن موقع هم که همراه قافله بودیم خیلی وسعمان به بازار روز نمی رسید. حالا شما لطفی بکنید و یک سری کتاب جدید و قدیمی معرفی کنید.”
دوستانش هم که معرفتشان معرف خاص و عام هست جواب دادند که برو فلان و فلان را بخر. این شد که یک لیست هفتاد هشتادتایی فرستاد خدمت عمو جانش که اینها را می خواهم.
بعد هم با ترس و لرز از هزینه ارسال و این حرفها دست به دعا نشست که پولش کم نیاید.
حالا عمو جانش خبر داده که دختر جان – اینجا معلوم می شود که این آدم فارسی زبان قصه ما مونث هم تشریف دارند- چه نشسته ای که کتابها را برایت فرستادم. زمینی هم فرستادم و ارزان شد. حالا هم از پولت آنقدی مانده که من یک صد جلد کتاب دیگر هم بخرم و بفرستم.
دقت بفرمایید. دست کم صد جلد کتاب دیگر. بماند که در لحظات اولیه شنیدن خبر در یکی از اعضای محترم فرد اول قصه مجلس عروسی به چه مجللی برپا بود, اما بعد از چند ثانیه یادش آمد که خوب آدم حسابی حال تو از کجا می خواهی اسم صد تا کتاب را گیر بیاوری؟
البته این دختر خانم قصه ما به جهل خودش در تمام زمینه های ممکن در این عالم ( از جمله تاریخ و جغرافیا و سیاست و جامعه شناسی و ادبیات و دین شناسی و الهیات و فلسفه و شعر و …) واقف است و می داند که هر چه گیرش بیاید را باید بخواند.
یک مقدار جستجوی اینترنتی کرد که بدتر ناامیدش کرد. انتشاراتی که می شناختشان اصلا جایی در اینترنت نداشتند و بعد هم هیچ جایی نبود که یا خلاصه کتاب را ببیند یا نظر بقیه خوانندگان را بفهمد. زورش به همین وبلاگهای معرف کتاب رسید که بیشتر آن کتابها را هم در لیست قبلی اش نوشته بود.
حالا این شده است که باز هم دست به دامان این وبلاگ شده است و خوانندگان فهیم و البته با معرفتش. یک زحمتی بکشید و برایش بنویسید که اگر قرار باشد همین فردا ( خدا نکند البته) بمیرد چه کتابهایی را باید قبل از مرگش بخواند. حالا ایراد فلسفی هم نگیرید که تا فردا چطور می خواهی همه این کتابها را بخوانی. مثال است و به قول بزرگان در مثل مناقشه نیست. فکر هم نکنید که مثلا فلان کتاب را حتما خوانده. باور بفرمایید نخواندم. یعنی شما اگر بگویید من یک کتاب فارسی دارم ,نه خیر. ندارم.
یعنی اگر یک کار ثواب در همه عمرتان قرار باشد بکنید همین است. باور کنید این دختر خانم قصه را بنده خود کرده اید. عجله را هم چاشنی امر خیرتان بفرمایید که وقت ذیق است و فردا شاید زد و زبانم لال…

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.