ویراستار

من یک ویراستار دارم.
من یک ویراستار خوب دارم.
من ویراستار خوبم را در یک روز بد پیدا کردم.
ویراستار خوب به من گفت که بد ننویسم.
ویراستار خوب خودش کم می نویسد.
ویراستار من اولین نفری است که اینجا را می خواند.
ویراستار من اولین نفری است که نظر می گذارد و می گوید این و آن را درست کن.
می گوید هست نه. است.
می گوید این کلمه بی معنی است. آن کلمه را بگذار.
می دانم که از اینکه من نیم فاصله را رعایت نمی کنم حرص می خورد اما به من نمی گوید.
شاید ویراستارم نداند که من در این کامپیوتر ها نمی توانم آن برنامه را سوار کنم.
ویراستار خوب هر دفعه از بد نوشتن من ناراحت می شود اما می آید و با مهربانی می گوید که دفعه بعد بهتر بنویسم.
من ویراستار خوبم را دوست دارم اما نگرانم.
نگرانم که خسته شود و دیگر از من ایراد نگیرد.
نگرانم که بگوید این دیگر آدم نمی شود و بگذار هر غلطی که می خواهد بکند.
ویراستار جان خوبم که اینجا را می خوانی.
خسته نشو. اگر تو خسته شوی من پس چطور یاد بگیرم خوب بنویسم؟
خسته نشو لطفآ و همین طور از من ایراد بگیر تا یک روز متنی بنویسم که تو بیایی بگویی این خوب بود.
من منتظر آن روزم.
این آهنگ را هم تقدیم به تو می کنم.سلیقه ی موسیقی تو را سخت می شود فهمید. یعنی من هم زیاد استعداد ندارم. این آهنگ برای تو.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.