برای بهترینم: منا

تو زیباترین عروس دنیایی. خواهر زیبای همیشه دوست داشتنی من.
تو یادت نیست اما من هنوز آن تاکسی نارنجی رنگ دربستی را یادم است که با بابا گرفته بودش و ما در حیاط بیمارستان بوعلی تو را سوار آن کردیم. من در همان تاکسی اسم تو را انتخاب کردم. این صحنه آنقدر زیبا جلوی چشمم است که هنوز صدای خنده همه و خجالت خودم در گوشم می پیجد. نام تو هم برای ما همه یاد آور آن سالها بود. منا با او نه با اوو. چند بار این را تا به حال تکرار کرده ای که نامت را اشتباه ننویسند؟
تو مهربان تر از آن هستی که مرا به خاطر همه حماقتهای دوران نوجوانی ام نبخشی. هر چند به خاطر بعضی از آن شوخی ها , خودم هم خودم را نمی بخشم. چند بار به تو گفتم که تو را از سطل ماست بیرون در حیاط در یک شب بارانی و سرد پیدا کردیم و تو بچه بابا مامان نیستی چون مثل بقیه ما چهارتا تبخال نمی زنی و مدل دماغت با بقیه فرق دارد؟ چند بار باور کردی و گریه کردی؟ همیشه یک دلیل پیدا می کردی که باور کنی و من هم درست است که ته دلم برایت می سوخت اما بدجنس تر از این بودم که بیاییم دلداری ات بدهم. اما تو که بچه مامان و بابا هستی. می دانی که. می بینی. هنوز هم مرض دارم .
آن داستان آدم فضایی ها را بگو. حتی اگر بتوانم برای داستان سطل ماست خودم را ببخشم برای این قصه آدم فضایی بودنم و مجبور کردن تو به اطاعت از خودم و بعد هم ترس ابدی از دراکولا و قاتلین فیلم جیغ را به تو بخشیدن, نمی بخشم. یادت است قصه از آنجا شروع شد که من داستان باف سیزده چهارده ساله بعد از دیدن یک فیلم مزخرف فضایی پاهایم را زیر پتو بلند کرده بودم که تو از خواب پریدی و ذهن شیطانی من هم همیشه مترصد این فرصتها بود. چند سال عذابت دادم که من فضایی هستم که به شکل انسان در آمده ام و هر شب دوباره تبدیل به موجود فضایی می شوم؟ باور کن فقط هم ذهن شیطانی نبود. آیزاک آسیموف هم موثر بود. تو هم که دل رحم. همه چیز را باور می کردی.
یادت است بعد از دیدن فیلم جیغ رفتی حمام و برق رفت و هیچکس در خانه نبود؟ خاطراتمان را می بینی. همه اش یا قتل است یا دراکولا یا فضایی ها. بعد نمی دانم چه شد یک دفعه آن دختر کوچک که اشکش به مشکش بسته بود یک دفعه بزرگ شد و خانم شد و زیر ابرو برداشت و حتی ماتیک زد. و بعد انگار ما همسن شدیم. همیشه همین است. آدم بزرگها یک جایی می ایستند که کوچکترها به آنها برسند و همه همسن شوند. ما همسن شدیم و دوست شدیم. دوستی با تو خوب بود. خوب است.
میدانی. برای من, تو و رها هنوز همان قنداق پیچیده های درون تاکسی دربستی هستید. چه کنم. سخت است باور کنم آن نوزاد کوچک سفید امشب لباس سفید دیگری را پوشید. تو الماس امشب بودی. زیباترین عروسی که تا به حال دیده بودم و بعد از این خواهم دید.
کلمه کم دارم برای وصف خوشحالی ام. برای اینکه بگوییم شما دوتا چقدر به هم میایید و چقدر زندگی تان زیباست و چقدر آینده تان روشن. کلمه کم دارم برای تبریک گفتن. راستی تبریک خواهر بزرگه چه مدلی است؟ تمرین نکرده بودم.
اما تمرین کرده بودم که اشک نریزم. اما نشد.دیدی که نشد.
زندگی ات زیباست منا. مثل خودتان. مثل عشقتان. خوشبختی تان تنها آرزوی این خواهر بزرگه الان دیگر تنها شده است. شاد باشید. برای همیشه.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.