سفر ( قسمت دوم. تو یه خونه ای که پنجره بزرگ داره و پرده هاش بازن و بیرونش سفیده)

داره یه برف ریز میباره. من روبه روی پنجره بزرگی نشسته ام و دارم تلاش میکنم اعتماد به نفسم رو تقویت کنم و به خودم بگم که این سرما و برف و اینها نباید باعث بشه که من از بودن با اینهمه آدم خوب که ندیده و نشنیده اینهمه به آدم محبت دارن کم لذت ببرم.
خندیدیم و حرف زدیم و خندیدیم و غیبت کردیم ( نه به جان شما. امکان نداره بشه یک کلمه از اون حرفها رو هم گفت). فقط بگم که این فرح خانم نازلی اینها یه چیزی فرای تصور ممکن باحال و دوست داشتنی هست. ( حالا بقیه تورنتویی ها حسودیشون نشه. گفتم فرح خانم فراتصور فوق العاده اند.)
فعلا تنها عکسایی که دارم از صندلی های ماشین فرح خانم هست و یک مقدار صورت خاص! ( که بازهم به جان شما, به خاطر آبروی خود این عزیزان) امکان گذاشتنشون نیست. حالا امروز بریم یه ذره گشت و گذار کنیم و اگه عکس خوبی گرفتم میذارم اینجا.
فعلا بسه. من دو کلوم بیشتر حرف بزنم شروع میکنم به بازگو کردن حرفهای گفته شده. ( نه باور کنید نمیشه گفت)

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.