عیدمون مبارک.

الان لابد همه اونجا نشستن رو زمین. سفره جمع شده. کی داره با کی ورق بازی میکنه؟ بابا بزرگم چی داره میخونه؟ سعدی یا شهریار؟ کی واسه پسر عموم که اول فروردین تولدش و هر سال مامان کیکش رو میگرفت کیک گرفته؟ کی اول میره سراغ حافظ؟ کی تشک ها رو کنار هم رو زمین پهن میکنن و تا ساعت سه صبح عمو علی به کیا میگه بتمرگین بخوابین بابا؟ کی ساعت سه و نیم صبح با بنفشه و کتاب میاد تو؟ بعد همون ساعت سه و نیم بچه ها کیا رو بیچاره میکنن تا عیدیشون رو بگیرن؟ چندتا بغض که از نبودن ما میترکه؟ اصلا بغضی هست؟ چند نفر منتظر تلفن ما هستن؟ اصلا کسی هست؟ کی امسال کمک مادربزرگم کرد برای گردگیری؟ امسال چندتا جعبه تامسون داره بابابزرگ تو انباریشون که منتظر ماست؟ امسال کی خودش رو روزهای اخر تو اون انباری اسرار آمیز غرق کتاب و شعر کرد؟ از اون بچه ها کیا امسال عشق اولشون رو تجربه میکنن و فال حافظ رو به نیت عشقشون میگیرن؟ کدوماشون فقط منتظر فرصتی برای تلفن زدن هستن؟ لابد الان همه دیگه موبایل دارن.
ای بترکی دل صاحب مرده که آدم نمیشی. عادت کن خره. همینه. بغض نکن. بغضت رو بخور. سال چهارمت و هنوز بغض میکنی؟ تو اگه آدم بودی موقع سال تحویل لج نمیکردی که بری سر کلاس…..

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.