من سردم است و از گوشواره های صدف بیزارم…

مهر انگیز کار: جنبش زنان از بند دویست و نه زندان اوین عبور خواهد کرد…..
– با نسرین حرف میزدم چند روز قبل. گفتم شما دختر فوتبالیستها چرا هیچ خبری از کارهاتون به انگلیسی نیست؟ گفت بیا این لینکها رو بگیر. دستت درد نکنه. انگلیسشو تحویلمون بده.
– با محبوبه از بم حرف میزدم. از ان جی اویی که زنها برای بازسازی بم توش کار میکنن. از کارگاه خبرنگاریش توی بم. از کنشگران.
– به پرستو میگفتم خانم پرستو. هی به من میگفت به من نگو شما. ولی من عادت کرده بودم بهش بگم خانم پرستو.
-از شادی کلی سوال پرسیده بودم ایمیلی در مورد کمپین سنگسار. برام نوشت که خیلی شلوغ سرش برای کارهای هشت مارس. من همش منتظر جواباش بودم.
-به طور عجیبی من تو این هفته های گذشته با کلی از این آدمها ارتباط داشتم. برای یه کنفرانسی مشغول تهیه مطلب بودم از فعالین ایران که بدور از هیاهوهای انرژی هسته مشغول کارهای اجتماعی خودشون بودن. بی آراز ترین مردم اون مملکت.
– آنلاین شدم آخر شب. با جی میل. آزاده بلافاصله میاد میپرسه چی شده لوا؟ من بدتر از اون. فتانه میاد میگه صنم داره متن رو ترجمه میکنه. آزاده هم همینطور. من با هر کسی که آنلاین میشه فقط حرف میزنم. هیچکی غیر از همون خبرهایی که تو زنستان هست چیزی نمیدونه. نازلی نوشته که فرناز مرتب آپدیت میکنه. سایت فرناز برام آپدیت نمشه. هرچی رفرش میکنم هنوز همون مطالب هفته قبله. به یکی میگم برام کپی کنه.
– آزاده برام متن انگلیسی رو میفرسته. میگم لینکش کن. بقیه هم متن انگلیسی رو میذارن. شب شنبه. فکر میکنم چهار تا آدمی هم که من میشناسمشون و ایمیل های کاریشون رو دارم تا دوشنبه کار نمیکنن. ساعت سه صبحه. انگار همه بیدارن. من فقط به لیست آدمهام نگاه میکنم که این ایمیل رو به کی باید بفرستم.
– آخرش فهمیدم که همه رو بردن وزرا. به حمیدرضا میگم باز وزرا هست. بند دویست و نه نیست. صبح باید ساعت شش بیدار شم. یه سفر اجباری یه روزه. آذر تازه میاد. میگه چه خبره. میگم تو اگه فهمیدی به بقیه هم بگو. آزاده میگه برو بخواب. باید بیدار شی. مگیم باشه . ده دقیقه دیگه فقط.
وقتی من رفتم که بخوابم بقیه داشتن روی نوشتن یه پتیشن و کال فور اکشن انگلیسی کار میکردن. وقتی من رفتم بخوابم, همه بیدار بودن. نازلی, آذر, آزاده, صنم, فتانه, حمید رضا و خیلی های دیگه .
وقتی من رفتم بخوابم چراغ شادی و محبوبه و نسرین و پرستو خاموش بود.
– صبح قبل رفتن دوباره نگاه میکنم. خبر جدیدی نیست. این جور وقتها خبر جدیدی نداشتن خودش بهترین خبره. تا بعد از ظهر طاقت میارم و به احترام همسفرهام به کسی زنگ نمیزنم. بعد از ظهر بی طاقت میشم. به آزاده زنگ میزنم که خبر تازه چی هست؟ میگه بچه ها رو بردن اوین. همون بند لعنتی که دیشب به حمیدرضا گفته بودم باز جای شکرش باقی هست که هنوز کسی اونجا نیست. همون بند لعنتی دویست و نه.
– سرو ته میکنم بر میگردم خونه. به همه میگم من شرمنده ام ولی دیگه نمیتونستم با کسی بمونم. آزاده گفته بود که قراره خانواده ها برن جلوی اوین ( دادگاه انقلاب؟) و گفتن هر کسی که میخواد هم بره. من تمام راه به این فکر میکردم که من چطور باید این خبر رو بنویسم وقتی خودم اینجا هستم. احساس پوچی مطلق همه وجودم رو گرفته.
– میام خونه. اول جی میل. بعد بلاگ به بلاگ. نازلی لیست داده. آذر لیست داده. خداداد نوشته از این فاصله مزخرف. سولوژن یادمون میاره که چقدر قانون های نوشته رنگی قشنگ داریم. و من ایکاش عکسهای آرش رو نمیدیدم.
– من هیچکدوم از آدمهای این عکسها رو ندیدم. هیچکدوم. اما با خیلی ها حرف زدم. با خیلی ها خندیدم. درد خیلی ها رو حس کردم. خیلی ها رو خوندم. خیلی ها الگو شدن. خیلی ها خواهر شدن. عکسهای آرش شکوند منی رو که از دیشب هی به خودم نهیب زدم اشک نریز. اشک نریز.
( لینک ندادن ها رو ببخشید. یه ذره آروم بشم درستش میکنم)
آخرین خبرهای رسمی که من دارم و حتما شما هم تا حالا دیدنشون اینها هستند:
کمپین رهایی فعالان جنبش زنان.
اطلاعیه کمیسیون زنان دفتر تحکیم وحدت در خصوص بازداشت جمعی از فعالین زنان
انتقال رسمی بازداشت شدگان به اوین.
بیانیه “مرکزفرهنگی زنان” در حمایت از دستگیرشدگان تجمع دادگاه انقلاب
( چقدر خوبه که بچه های هرلند سایت رو اینقدر زود آپدیت میکنن. دستتون درد نکنه و من چقدر احساس پوچی میکنم وقتی این حرفها رو میزنم و این لینکها رو اینجا میذارم.)

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.