حرف بزنید.

خیلی از مشکلات ما, علی الخصوص در دوران بزرگسالی بر میگرده به حرف نزدن. به اینکه فکر کنیم طرف خودش باید بفهمه. اگه من اخمو ام, اگه من کارم رو درست انجام نمیدم, اگه من درس نمیخونم و … مشکل طرف مقابل هست که باید درک کنه.
در محل کار همیشه توصیه میکنن که اگه با همکاری مشکل داری اول برو به خودش بگو. بعد برو به ریست شکایت کن. تو کلاس اگه با همکلاسی و تو ورزش اگه با هم تیمت.
تو زندگی خانوادگی هم درصد بالایی از مشکلات بر میگرده به این که ما بلد نیستیم و یاد نگرفتیم از خودمون حرف بزنیم. همیشه فکر کردیم خودش میفهمه که من از دستش شاکیم. باید بفهمه. باید بدونه که من خسته ام. باید بدونه که من الان دلم غر میخواد. باید بدونه که از اون کارش دلخورم. چون کارش اشتباه بوده. باید بدونه که من دوست ندارم این لباس رو بپوشه. باید و باید و باید…
خودخوری و حرف نزدن – مخصوصا برای زنهای ما- یه جور خصوصیت مثبت به شمار میرفته و همچنان هم. زنی که ساکته و حرف دلش رو میخوره و باعث نمیشه که خستگی فرد مقابلش بیشتر بشه. همه چی با یه چایی داغ سرو تهش هم میومد.
میدونید این حرفهای نگفته میترکونه آدم رو؟ از بین میبره؟
حرف زدن درست با کسی که دوستش دارید- پدر , مادر, دوست , شریک و یا هر کسی که به نوعی تو افکارتون باهاش ارتباط دارید کمک میکنه آروم بشید. شاید هیچ کاری هم از دستشون برنیاد. اما حداقل میدونید که دلیل خستگی و غر های شما رو میدونن.
یه جور ذهنیت این زن ساکت و خوب رو داشتم سالها. تو روابط زیادی و خوب عجیب نبود که زیاد حس کاسه توالت بودن هم بهم دست میداد. تمرین حرف زدن راحت نیست. من از نوشتن همه چیزهایی که ذهنم رو درگیر میکنه شروع کردم.
یادمه همیشه یه لیست تو تقویمم – جز جدایی ناپذیر تمام کیفهای من- داشتم از تمام مسایلی که باید سراغشون رفت تا تموم شه. همون غورباقه هایی که چاره ای جز خوردنشون نیست. آدم که مینویسه و لیست میکنه و به تعداد شماره ها اضافه میکنه و بعد روشون خط میزنه, یه جور آرامشی هم بهش دست میده.
ماهی که داره میاد پر از قورباغه های گنده هست. قورباغه های گنده و لزج. شاید تو دو روز گذشته فقط وقتی میخوابیدم گریه نکردم. شب تو تخت دوباره هق هقم گرفت و قرارشد همونجا زیر پتو همه چیزهایی که ذهنم رو مشغول کرده براش تعریف کنم. من زیر پتو قایم شدم که بتونم همه حرفام رو بگم. از پردهای جدیدی که دلم میخواد برای خونه بگیرم تا دستگیری بچه های مرکز فرهنگی و از فاصله ای که بین من و خواهر افتاده تا امتحان این هفته و از اسباب کشی گرفته تا دل تنگی ام برای تهران. من گریه میکردم و اون میگفت خوب بعدی… اونقدی بعدی بعدی گفت که من خوابم برد. یه سری از این دغدغه ها – که واقعا هم تو ذهنم بودن و هستن- به قدی موقع گفتن مسخره به نظر میرسیدن که من زیر پتو میخندیدم. من جمله : اگه خونه جدید بخاری اش خوب کار نکنه چیکار کنم؟ یا من هنوز برای ناهار فردا سالاد درست نکردم!
حرف زدن به دو طرف رابطه آرامش میده. کسی که حرف میزنه میفهمه که گوشی هست حداقل برای شنیدن و کسی که میشنونه میفهمه که تکیه گاهی شده برای خستگی ها و دغدغه های فرد مقابل. مشکلات از اول بزرگ نیستن. رو هم انبار میشن و بزرگ میشن. یه سری مشکلاتی هست که ناشی از تفاوتهای دو طرف هر رابطه ای هست. من نمیتونم بخوام که پدرم مثل من فکر کنه. اما میتونم اون رو همونطوری که هست قبول کنم. حرف زدن باعث میشه دو طرف همدیگه رو بشناسن. حتی اگه مشکلاتشون به طور مستقیم به هم برگرده – چرا فلان کار رو کردی ؟ چرا فلان حرف رو زدی؟ـ باز هم گفتنش و حرف زدن در موردش بهتر از خود خوریه.
دوست ندارم اینجا غردونی بشه. اما خواهد شد. چون خودم رو بهتر از هرکس دیگه ای میشناسم. حالا لیست میدم خدمتتون. برای شروع عرض کنم که کیفم رو زدن و زنگ زدن برای کنسل کردن کارتها از یک طرف و دنبال گواهینامه رفتن و ساعتها در اداره راهنمایی و رانندگی معطل شدن هم یک طرف و غصه اون کیف پول چرمی که عمه به تازگی برام از ایران فرستاده بود و عاشقانه دوستش داشتم هم به یه طرف.
کسی نذری , صدقه نداده ای ,چیزی نداره من بگم برام یکی دیگه از اون کیفها بفرسته؟

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.