۱. ترم جدید از امروز – برای من از امشب- شروع میشه. همون ماراتن همیشگی و عهدی که باز نگهش نداشتم و چهارده واحدی که امیدوارم چشمام رو ببندم و فقط بگذرونمشون. شش هفته اول – تا آخر فوریه , اوایل اسفند- واقعا سخت خواهد گذشت. یه کلاس استاتیک شش هفته ای دارم که شبهای جمعه هست و روز یکشنبه از نه صبح تا پنج بعد از ظهر. اما چاره ای نبود. باید برش میداشتم. بقیه کلاسها هم مثل همیشه هیچ ربطی به هم ندارن. تاریخ زنان ایالات متحده, تاریخ فیلم ایالات متحده ( که امیدوارم مثل کلاس فیلم قبلی خوب باشه و هر هفته دوتا فیلم ببینیم) , جغرافیا, یه جور کلاس ورزشی و تمرین که نمیدونم فارسی اش چی میشه و کلاس تنیس.
باز هم ساعتهای کلاس رقص با برنامه کاری من جور در نیومد. موند به تابستون. امیدوارم این شش هفته اول فقط زودتر بگذره و یه ذره سبک تر بشه برنامه ام.
۲. دیروز روز آقای دکتر مارتین لوتر کینگ بود. لوگوی گوگل رو اگه دقت کرده باشید از روی همون سخنرانی معروفش ” من یک آرزو دارم” ساخته شده بود که دختر و پسر سفید و سیاهی رو در حال بازی با هم نشون میداد. اون سخنرانی اش رو از اونجایی که تا حالا موضوع دو تا از کارهای کلاسی بود اجبارا حفظم . ولی دوسش هم دارم.
با همکارام رفتیم راهپیمایی دیروز. من هم یه پلاکارد گرفتم دستم که ” اشتباه عراق رو دوباره تو ایران تکرار نکنیم”. جلب توجه میکرد. هرچند پلاکاردهای ضد جنگ زیاد بود. اما فکر کنم فقط این در مورد ایران بود. سه ساعتی تو اون سرمای صبح راهپیمایی کردیم . خوب بود و سوالهای زیادی هم پرسیده شد.
جالب هست که بعد از موضوع عراق همه میخوان بدونن فرق شیعه و سنی چیه. حالا چه جوری میشه این جنگ هزار ساله به بهانه علی و عمر و در واقع به علت قدرت رو توضیح داد الله و اعلم.
۳. زیاد فکر میکنم. خیلی زیاد. به آینده و راهی که دارم میرم. این واقعا درسته که وقتی انتخابهایی که داریم زیاد میشن کلا از خیر انتخاب میگذریم. کاش گزینه ها محدود تر بود. کلاف سردرگمی شده . اما اگه الان فکر نکرد کی باید فکر کرد؟
۴. فیلم زیاد میبینم . یه لیست ” بابد ببینم” درست کردم. دیگه نمیدونم چقدر و کی ها وقت میشه برای فیلم دیدن, اما برای فیلم باید وقت گذاشت.
گلدن گلاب رو هم دیدم دیشب. کلی حظ بردیم. هیچکدوم از این فیلم ها رو ندیده بودم که بتونم نظر بدم. از زیبایی ها لذت بردیم! این شوخی های برات رو هم نفهمیدم. فقط کاش یه ذره کوین کاستنر هم داشت. برات پیتش رو هم بیشتر میکردن.
۵. تو خونه تنها بودم و از معدود وقتهایی بود که دلم خواست موزیک گوش بدم. ( من کلا اهل موسیقی نیستم). آلبوم بیداد شجریان رو گذاشتم و شاید فقط بعد از چند دقیقه بود که درد مرگ آوری تو دستام حس کردم. من وقتی عصبی میشم دستام زود از هرجایی خبرم میکنن. شدت درد هم نشون دهنده اندازه اش هست. فکر کردم تلقینه. اما درد واقعا عذاب آور شد. صدای کامپیتوتر رو قطع کردم. درد آروم گرفت.
شاید باید همون ” سکسی بک” و ” آی وانا لاو ( ؟) یو ” رو گوش داد.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.