عاشقانه تقدیم میشود به :

همه کسانی که اسم ایرانی در امریکا براشون برابر هست با هاروارد, ناسا, فوق دکترا, جراح متخصص, نابغه ها و کریستین امانپور و انوشه انصاری. و همینطور تقدیم میشه به اونهایی که اقتصاد آمریکا رو بدون وجود سرمایه دارهای ایرانی خوابیده و بدبخت , دانشگاهاه رو بدون دانشجوی ایرانی بی علم و تحقیق میبینن.
یه جورایی با خودم قرار گذاشته بودم که هی نیام اینجا در مورد مشتریهای ایرانی یا کلا مسایل کاری ام که به نحوی با ایرانی ها مربوط میشه ننویسم. من از استریو تایپ ساختن خوشم نمیاد. حالا برای هر قومیت یا اقلیتی باشه. اما دیروز…
گفتم که یه برنامه فدرال هست برای کمک به پناهنده. سازمانهای – مخصوصا غیر دولتی – زیادی برای این بودجه اقدام میکنن و بسته به عملکرد و فعالیتهاشون میتونن این برنامه و بودجه رو بگیرند. هفته قبل برای ازم برای اولین بار برای شرکت در مجمع سالانه این برنامه دعوت شد. تو دستور جلسه که برامون فرستاده بودن مورد دهم تیترش این بود ” پناهجویان ایرانی”.
دیروز بعد از اینکه نه مورد اول تموم شد و نوبت به دهمی اش رسید و خانومی که مسول بود شروع به صحبت کرد.
گفت که از اداره خدمات اجتماعی مرکزی خبری داشتن مبنی بر اینکه امسال کالیفرنیا میزبان تقریبا سه هزار مهاجر و پناهنده جدید ایرانی هست و ما باید برای خدمات به این موج آماده باشیم. بعد اشاره کرد که البته درصد بالای به جنوب خواهند رفت اما ما هم باید آماده باشیم و بعد هم من رو معرفی کرد و یه ذره از این هندونه زیر بغل گذاشتنها. بعد نوبت به بحث رسید و از بقیه خواست که اگه سوالی یا مطلبی هست عنوان کنن که به اصطلاح تبادل نظر بشه.
اولین کسی که شروع به صحبت کرد اینها رو گفت: ما تو هر کشوری خوب و بد داریم. نمیتونیم بگیم همه بد هستن یا همه خوب. اما متاسفانه من هفت ساله که دارم با این برنامه کار میکنم و اگه نگم ایرانی ها سخت ترین گروه بودن برای کار کردن باید بگم از سخت ترین گروهها بودن. من واقعا نمیدونم چی انتظار دارن.
نفر دوم: آره. درسته. من به این نتیجه رسیدم که بهتر است در درجه اول باهاشون کار نکرد . یا اگر هم کار میکنم بهشون اعتماد نکنم.
نفر سوم: این دقیقا نکته ای هست که من میخوام بهش اشاره بکنم. مهم نیست گریه بکنن یا خنده. نمیدونم شاید یک چیز فرهنگی هست ( و در تمام مدت به من هم لبخند میزد) اما اون چیزی که میگن واقعی نیست. چون میگن ما اصلا پول نداریم و همین امروز کار میخواهیم. اونوقت کاری که بهشون پیشنهاد میشه رو قبول نمیکنن.
نفر چهارم: متاسفانه فقط این نیست. اگر هم کار بگیرن سعی میکنن کار رو انجام ندن. من شکایتهای زیادی داشتم از صاحبکارهایی که به من میگفتن ایرانی نفرست دیگه برای ما. چون نه سر ساعت میان نه کار رو کامل انجام میدن.
نفر پنجم: راستش من مشتری ایرانی خوب هم کم نداشتم اما متاسفانه اونقدر اذیت شدم که با اونکه دوست ندارم همه رو به یه چشم نگاه کنم اما دیگه راغب نیستم باهاشون کار کنم. انگار کار رو دوست ندارن. نمیخوان.
نفر ششم: آخه متاسفانه با اونکه خیلی هاشون زبان بلد نیستن اما نمیخوان این واقعیت رو قبول کنن و میخوان کار تخصصی پیدا کنن. اون وقت ما متهم میشیم به اینکه کم کاری میکنیم.
……
و این صحبت ها شاید سه ربعی ادامه داشت. میدونم قرمز شده بودم. میدونم سرم پایین بود همه مدت. اول تو خودم جبهه گرفتم. گفتم میتونم بگم خوب روسها مثلا این مدلی ان. مکزیکها اون مدلی. چینیها فلان…اما ده دقیقه که گذشت فکر کردم خوب راست میگن دیگه.
آره. راست میگفتن. مگه من کم اومدم اینجا غر زدم؟ کم گفتم؟ من اگه بخوام از هر بیست تا مشتری ایرانی سه تا معتدل ( حالا خوب نه) پیدا کنم آیا میتونم؟
سر و کار ما با قشر عادی جامعه هست. قشری که با دکترا و فوق لیسانس و زبان عالی به اینجا نمیاد. شاید اگه تو هیت علمی استنفورد کار میکردم دیروز اینقدر سرخ و سفید نمیشدم. اما یه چیزی غیر قابل انکاره:
فرهنگ گل و بلبلمون رو داریم به خوشگلی هرچه تمام تر صادر میکنیم و همونطوری که علی میگه میخواهیم که همه دنیا به ساز ما برقصن. چرا که ما وارثان یک فرهنگ دوهزار و پونصد ساله ایم. چرا که ما منشور حقوق بشر رو نوشتیم و وقتی آمریکا زیر آب بود لابد ما شاعر داشتیم.
چرا که ما اهل پرشیا هستیم و ایران عرب نشین رو نمی شناسیم. چرا که ما بهترین و برترین ملت روی زمینیم.
از اینکه ایرانی ام متنفرم. متنفر. نه به خاصر اینکه موهام تیره هست. نه با خاطر اینکه لهجه فارسی اما تابلوه . نه به خاطر اینکه تروریست خطاب میشم. نه به خاطر اینکه ریس جمهور کشورم مضحک ترین مرد تاریخه. نه.
به خاطر اینکه ما مردم کبک صفتی هستیم. به خاطر اینکه کله خودمون رو تو یه برف چند هزار ساله فرو کردیم و لجنی رو که توش هستیم نمیبینیم. متنفرم از ملیتم.
پی نوشت:
نظر منطقی پسر فهمیده یه ذره حالم رو بهتر کرد. خوانندهای ثابت میدونن که از این ترمز بریدن ها دارم گاهی. در هر حال چه متنفر باشم چه نه راهی برای فرار ازش وجود نداره . همون طور که رنگ کردن مو تغییری در اصل ایجاد نمیکنه پاسپورت امریکایی داشتن هم ریشه رو عوض نمیکنه. اما یه چیزی. من عقیده ام این نیست که کسی که حرف ضد زن میزنه رو خفه کنیم یا نذاریم صحبت کنه و نظرش رو بگه. ( رجوع به کامنت اول پسر فهمیده در ته همین پست) من عقیده دارم جامعه باید به اون درجه از شعور برسه که بفهمه این حرفها درست نیست و به اون گوینده اعتنایی نکنه. آزادی بیان یعنی اینکه افراد نظرشون رو – چه مورد توافق عده ای از افراد جامعه هست چه بر ضدشون- بیان کنند اما شنونده هست که باید عاقل باشه.
شاید در مورد نفرت من هم بایدطوری بشه که خودم خفه بشم …امیدوارم اون روز برسه…

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.