عنوان ندارد!

هفته خیلی شلوغی رو میگذرونم.
آخر هفته به اضافه جمعه برای شرکت تو یه مراسم عروسی داریم سه روز میریم جنوب کالیفرنیا. آقای داماد از بستگان مادرم هستند که من اصلا ندیدمشون و عروس خانم رو هم به همچنین. اما خوب . فکر کردیم حالا که دعوت کردند بریم و یه ذره روحیه عوض بشه. تکاپوی عروسی هم همیشه خوبه. خرید و رنگ عوض کردن و مدام تو آینه ور انداز کردن .
به محض اینکه برگردم سه تا امتحان میان ترم دارم. سه روز پشت هم. دارم سعی میکنم یه سری یادداشت بردارم که تو راه رفت و برگشت بخونم اما فکر نکنم عملی بشه.
این سری شش نفر تو کلاس ” کلوپ کاریابی” دارم. دو نفرشون تا حالا استخدام شدن. یه نفر رفته به کلاس زبان. چون اصلا انگلیسی نمیتونست صحبت کنه. یه نفر دوتا مصاحبه گرفته و امیدوارم استخدام بشه و با دونفر دیگه هم باید باز کار کرد. یکی شون کاملا معلومه که دنبال بهانه هست و نمیخواد کار بگیره.
هر دوتا دوتا خانوم هستن که از من چند سالی جوونترن. یکی سه تا و یکی دیگه دوتا بچه داره. هیچ وقت هم حرفی از پدر بچه ها نمیزنن. اما حس میکنم یکیشون داره اذیت میشه. فکر کنم دوست پسرش اذیتش میکنه. اما اونقدری هم با من راحت نیست که بیاد و حرف بزنه. نگران بچه هاش و مقرری دولتی اش هم هست.
تب انتخابات هم داره داغ تر میشه. به نظر شما باید باور کرد درست تو هفته ای که جمهوری خواهان اون همه گند کاری بالا آوردن , یه دفعه کره شمالی هم باید بیاد دوتا آزمایش هسته ای بکنه و مردم نگران بشن که الان اینها میخوان به ما حمله کنن؟ به طرز عجیبی وقایع خنده دار به نظر میرسه. چرا نباید باور کرد که دست همه تو یه کاسه هست؟
اینروزها عجیب یک حس بی ادبی مفرط پیدا کردم ک بپیچم جلوی این ماشینهایی که شعارهای طرفداری جنگ رو نوشتن و انگشت وسط رو به نشانه احترام بالا ببرم براشون. دیروز تو لاین سوم سمت راستم یه ماشین دیدم که رو شیشه پشتش بزرگ نوشته بود” از سربازان و ریس جمهور شجاعمان در جنگ ضد ترور حمایت میکنیم”. آرتیست بازی در آوردم و بهش رسیدم. اما بعد دیدم یه خانم خیلی مسن پشت فرمون هست. فحش حواله کردم اما دیگه روم نشد انگشت مبارک رو بالا بگیرم.
چقدر زندگی با بلاگ رولینگ قشنگتره ها!!!

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.