داشتم تو کتابخونه مشق آخر ترم می‌نوشتم. یه دفعه ویرم گرفت که برم خونه گردگیری کنم. امسال هیچ خبری از عید نیست تو خونه. باس خجالت بکشم. برگشتم رفتم خونه .آشپزخونه و بعد هم هال رو یه ذره مرتب کردم گردگیری کردم. آیپاد رو گذاشتم روی پلی لیست نوروز رادیو جوان…فرهادش غمی ام کرد مثل همیشه اما بعد همه اش شد اندی و کوروس و مرتضی و حاجی فیروز و من ظرف می‌شستم و واسه خودم می‌رقصیدم. یعنی قشنگ می‌رقصیدم. یه دفعه رفتم بالا. اون لباس تازهه رو که پشت نداره و اصلا نباس تکون خورد که هیچی از جلوی آدم نریزه بیرون از توش، رو پوشیدم با این شلوار دمپا یه متریه. کفش پاشنه بلند. وسط اتاق خوابی که از شلوغی نمیشه توش تکون خورد. شروع کردم با خودم رقصیدن.
من رقصیدن بلد نیستم. تازگی ها دستام رو یه ذره تکون می‌دم. اما خیالی نبود. ساعت چهار بعد از ظهر لباس مهمونی پوشیدم واسه خودم رژ لب زدم دستت رو گرفتم شروع کردیم رقصیدن. همه حواس من به این که لباسه چطور باید تکون بخوره که تو کجاش رو نگاه کنی. بعد رقصیدیم. دست منو گرفتی و رقصیدیم. من به چشات نگاه کردم و تو منو چرخوندی و من خندیدم و گفتم با این لباس نباس منو بچرخونی. بعد تو مست بودی، گفتی آروم تر، گفتم آروم تر الان یعنی حرف شرک. چند بار منو چرخوندی؟ من روی کوه همه ملافه ها و لباس‌های پخش شده، جلوی آینه خاک گرفته اتاق خواب با خودم می‌رقصیدم و با تو می‌خندیدم و یه دفعه گریه کردم و سرم رو گرفتی و باز هم رقصیدیم. اینقدر رقصیدیم که همه پلی لیست نوروز رادیو جوان تمام شد.
ترانه‌های جنوب سهیل نفسیی لابد باید بعدش پخش می‌شد، که من بیافتم روی تخت و هق هق کنم. دلم برات تنگ شده.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.