سوم فوریه دو هزار و یازده

اتاقم به مرحله‌ای رسیده که دیگه امکان راه رفتن توش وجود نداره. فقط یک گوشه تخت خالیه که باید بپرم بخزم توش. میز کناری هم دیگه جای آشغال نداره. به جایی رسیده که فکر می‌کنم هرگز نمیشه مرتبش کرد، پس بذار همینطوری بمونه.
الان سمت راستم رو خیل کتاب‌ها و جزوه‌ها، یک سطل ماست خالی، دو لیوان قهوه خالی، یک لیوان چای خالی، مقادیر عظیمی پوست پرتقال، عطر، رژ لب، انواع قرص، پیپ، زیرسیگاری لبریز از خاکستر و هسته خرما، شمع های آب شده و غیره موجوده. اینا که گفتم روی یک سطح سی در پنجاه سانتی بغل تختی کنار لامپ موجوده.
سوال جدی اینکه واقعا چرا باید آدم به این مرحله برسه؟
البته جواب اینه که : آدم؟

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.