یه تبریک مخصوص به یه آدم مخصوص تر

من هفت سالم بود که تو سرو کله ات پیدا شد. مثل منا نشد که اسمت رو تو تاکسی بذارم. مامان گفت نیما. من تو دلم فکر کردم نیما و منا میشن شبیه هم و سر من بیکلاه میمونه. دیگه بچه اول بودیم و ارج و قربی داشتیم واسه خودمون.
تو مثل یه هندونه تپل بودی. الان که بهت نگاه میکنم میگم کجا رفت اون موجود معصوم که شبیه یه گوله برف بود. من هنوز عاشق اون عکسی هستم که رو دست بابایی و وسط گل سرخهای حیاط. مثل یه هلو تپل و سفید .
اصلا نفهمیدم کی بزرگ شدی . نه. یادمه. میرفتی یه مدت کلاس ژیمناستیک و میومدی خونه پشتک میزدی. من هم هرکار میکردم ادات رو در بیارم نمیشد. یه دفعه نفهمیدم کی شد سیبیل در آوردی و یادمه وقتی بابا بهت گفت یواشکی تیغ منو نگیر. برو واسه خودت یه دونه بخر.
بعد هم که پاک از دست رفتی و شدی طرفدار رئال مادرید. آخه رئال هم تیم بود بچه؟ با اون همه پوستر ها و اون همه کری خوندنها موقع بازی رئال – بارسلونا. ولی خدایش خجالت نمیکشیدی گریه میکردی و مامان رو مجبور میکردی طرف تو رو بگیره.
یادته چقدر هر دفعه که خاله ها یا زندایی حامله میشدن دعا میکردی که دختر بشه بچه شون که تو همچنان به عنوان تنها نوه نر!! طرف مامان اینها باقی بمونی؟ به قول ننجوت: ته ونه نر نوه هستی! از اولش عقل نداشتی.
ولی آخرش ما نفهمیدم تو چرا اونقدر موقع از ایران اومدن گریه کردی . واسه دوست دخترت بود یا بقیه دوستات. یادم نمیره شب اومدن که جنابعالی فقط چهارده سالت بود با سینا ماشین باباش رو بلند کردید و ما سه ساعت سکته کردیم. فکر نکردی اگه تصادف کنی بمیری ما هم اومدنمون عقب میفته؟
اینجا هم که دیگه پاک از دست رفتی. پاک. رفتی عضو تیم فوتبال ( امریکایی) مدرسه تون شدی. دوست دختر ایرانی میگیری . پوستر تخت جمشید میزنی کنار عکس فیفتی سنت و لیل جان. یواشکی آبجو میخوری. خونه ما رو کردی پاتوق. کم مونده دیگه تاتو هم بگیری و گوشت رو سوراخ کنی. بماند که هنوز همچنان از مامان میترسی.
امروز تو هیجده سالت شد. امروز اولین ماشینت رو کادو میگیری. از امروز خودت رانندگی میکنی. از امروز رسما اجازه داری دوست دخترت رو به خونه دعوت کنی. از امروز رسما مسول خرج و مخارجتی. از امروز دیگه میتونی بری برای کردیت کارت درخواست بدی. هر چند هنوز سه سال دیگه باید قاچاقی الکل بخوری و ظاهرا خونه ما همچنان پاتوق میمونه.
دوست دارم رهای خر … با اونکه میدونم مای اسپیس اجازه نمیده اینجاها رو بخونی اما تولد هیجده سالگیت مبارک. ندیدم بچه ای تو سن و سال تو که اینقدر حرمت مادر و پدرش رو نگه داره و اینقدر با خونواده رفیق باشه. هر وقت به تو و بابا و کشتی گرفتنتون نگاه میکنم میخوام بزنم زیر گریه. خره ! باورت میشه هیجده سالت شد؟
پی نوشت: من و منا در آخرین جلسه تحلیلی که در مورد تو داشتیم به این نتیجه رسیدیم که تو به شدت خر پول میشی. احتمالا دیلر ماشین. یه شکم گنده هم میاری. اولش یه زن آمریکایی بلوند میگیری. بعد هم که نصف پولات رو بالا کشید و آدمت کرد عاقل میشی و احتمالا این دفعه با یه خانوم ایرانی ازدواج میکنی. بعد هم از اونهایی میشی که همیشه تو خونت مهمونی هست و هر هفته باربیکیو. اون وقت ما ها هم مثل بدبختها میاییم و خونه زندگیت رو میبینیم و میگیم اینهمه درس خوندیم آخرش این الاغ از ما بهتر زندگی میکنه. حالا ببینیم پیش گویی ما به کجا میرسه.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.