سیزدهم سپتامبر دو هزار و یازده

یه کارناوال رقصی بود تو لندن. تو همون خیابونایی که تا چند هفته قبل مرکز شورش‌های لندن بودند. خیابون‌ها رو بسته بودند وتو کوچه‌ها خوراکی می‌فروختند و ملت در خونه‌هاشون رو باز گذاشته بودند بقیه برن دستشویی ( البته نفری یک یا دو پوند هم می گرفتند). بوی غذا بود و علف و آبجو. تو خیابون‌های اصلی هم گروه‌های رقص بودند که رژه می‌رفتند و مردم دو طرف خیابون نگاهشون می‌کردند و باهاشون می‌رقصیدند و راه می رفتند. یه جاهایی هم دی جی هایی ایستاده بودند و ادما دورشون جمع می‌شدند و می‌رقصیدند.
به نگار گفتم تصور کن اینجا خیابون ولی عصر باشه. بعد گروه‌های رقص های ما بیان برقصن. یه گروه داش مشتی برقصه، یه گروه ترکی،‌ یه گروه با ساسی مانکن و الی اخر…بعد چقدر کیف اینجا بیشتر می‌شه. اونوقت ما هم می‌تونیم بخونیم و بخندیم و برقصیم با زبون خودمون هم بندری بخونیم.
چقدر اون روز خوبه.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.