سیزدهم آگوست دوهزار و یازده

تبت- روز هشتم
فعلا که ما هر روز صبح تو یه تخت بیدار می‌شیم. تو تخت یکی نه، تو یه تخت تو یه هتل تازه.
از امروز فقط نه نفر موندیم. بقیه دیروز یا روز قبلش رفتند. من هم که آخرش مجبور شدم بلیط‌های برگشتم از نپال رو عوض کنم. آقای آژانس مسافرتی هی سعی کرد دل ما رو به خاطر همه این اتفاقات بدست بیاره. گفت یکی میاد فرودگاه کاتماندو دنبالت، برات هتل خوب گرفتم با غذای کامل، خودم میام دوشنبه ناهار می‌برمت یک رستوران نپالی اصیل، یکی هم دوشنبه می‌بردت فرودگاه. دیگه منم گفتم خو! غر نمی‌زنم. اما براش یک صفحه از مشکلاتی که تو این سفر بوجود اومد و راه حل هایی که به نظرم می اومد نوشتم. حالا اگه بخونه.
صبح رفتم بازار شهر. همه شکل هم، همه چینی، همه به اسم تبتی. می‌گم خب شما می‌گید اینو با دست درست کردید درست، اما اینا که سنگ‌های چینی‌اند. این رو چیکار کنم. رفتم بانک چین ببینم می‌تونم از آمریکن اکسپرس که بهره کمتری داره پول نقد بگیرم برای لنز، اما گفتن نه. امیدهام در روز آخر به باد رفت.
شب با چند نفر از دوستان باقی‌مانده رفتیم پارک رو به روی صومعه پاتال. من خودمو سپردم دست فواره‌ها.
فردا برمی‌گردم کاتماندو، اما تبت نه شروع شد نه تمام. این مسافرت فقط یاد گرفتن راه بود. کار من با تبت تمام نشده.
برمی‌گردم.
phpW0ABhTPM.jpg

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.