ششم آگوست دوهزار و یازده

تبت- روز اول
مسئول تور ساعت پنج و نیم صبح اومد در اتاقم رو زد. من تا دو ساعت قبلش کار می‌کردم و بیهوش شده بودم. در عرض سه دقیقه کوله بستم و وسایل اضافه رو ریختم تو یه کارتونی، دادمش به مسئول هاستل که وقتی برمی‌‌گردم تحویل بگیرم. بعد فهمیدم کیندل رو هم جا گذاشتم تو اون وسایل و آه از نهادم بر اومد.
اتوبوس کنار یه جدولی پارک بود. رفتم برم بالا پام رو گذاشتم رو زمین، اما نگو زمین نبود! یک باتلاق گل بود! رفتم این پام رو در بیارم با اون پا تا زانو رفتم توی گل. اومدن منو کشوندن بیرون. بسیار شیک کوله به پشت تا زانو غرق در لجن سیاه. مسئول تور رفت در یکی از خونه‌ها رو زد که من برم تو حیاطشون پام رو بشورم. نمی‌کرد کوله رو از پشتم برداره. این از شروع.
راه‌ها خراب بود. این چند شبه همه‌اش بارون باریده. و کوه‌ها ریزش کردند. باید تا ساعت سه بعد از ظهر به وقت (نپال) که می‌شد شش عصر به وقت چین،‌ می‌رسیدیم به مرز. وگرنه گمرک می‌بست. واسه صبحانه یکجا ایستاد و بقیه راه رو بدون توقف رفت. کوه‌ها،‌جنگلی نه صخره‌ای،‌ پر بودند از آبشارهای عظیم. زیبا. نرسیده به مرز اتوبوس گیر کرد توی گل و گفتند که برید وسایلتون رو بردارید بقیه راه رو باید پیاده برید. مجسم کنید قیافه اونایی رو که با چمدون اومده بودند!
یه چهل دقیقه‌ای کوه‌پیمایی کردیم تا رسیدیم به مرز. از گمرک نپال رد شدیم و رفتیم وارد مرز شدیم که گفتند دیگه بسته‌اند و برید فردا بیایید. بالاخره بعد از یک ساعت معطلی و چونه زدن مسئول تور، حاضر شدند راهمون بدن. نتیجه اینکه اصلا نگاه نکردند به وسایلمون. در حالت عادی همه وسایلت رو باید روی یک میز ردیف کنی تا تک تک رو وارسی کنند. اگه کسی هم عکسی از دالایی لاما،‌ کتاب لونلی پلانت یا کتابی در خصوص تبت داشته باشه همه تور رو برمی گردوند، یا حداقل این چیزی بود که به ما گفتند.
حالا دیگه ساعت هشت شب به وقت چین بود،‌ ما وارد تبت شده بودیم و منتظر بودیم یک اتوبوس دیگه بیاد دنبالمون. بالاخره اومد، اما ده دقیقه نشده ایستاد. خراب شده بود. دوباره معطلی تا اینکه یک چندتا ون اومدند و ما رو سوار کردند و بالاخره یازده شب رسیدیم به اون هاستلی که قرار بود شب بمونیم. در شهری به نام نیالام. حمام که هیچ،‌ آب هم نداشت. قیافه بعضی از همسفرا هم دیدنی بود. من رفتم یه کافی‌نتی تا کار کنم و شام هم بخورم.
از حواشی روز اول:
این شهر نیالام، در ارتفاع ۳۷۵۰ متری از سطح دریا، به دروازه جهنم معروفه. یعنی نپالی‌ها بهش می‌گن دروازه جهنم چون راهش بسیار صعب‌العبور بوده، و هنوز هم ترسناکه.
سر مرز، اون جایی که باید پیاده روی می‌کردیم، باربرهای زیادی ایستاده‌ بودند. از پسر نوجوون تا پیرزن پشت تا شده. پیرها خیلی بیشتر. دستمزدشون هم تقریبا بیست و پنج سنته. از اون درگیریهای همیشگی با خودم. دوست ندارم بارم رو کسی حمل کنه. از طرفی این شغل این آدمهاست – همانطور که شغل من مدت‌ها کف شویی و تمیزکاری رستوران بود- و منبع درآمدشون جهانگردها.
تو مرز نپال و چین نشسته بودیم. بخش تبتی نپال. باید ویزاها رو وارسی می‌کردند تا بتونیم رد شیم. سمت راست گمرک بود پر از بسته های بزرگ. یک متر در یک متر در نیم متر. (تقریبی) اینا رو میارن اینجا میندازن روی زمین و بعد زنانی ازدروزاه نپالی وارد میشن این بارها رو میذارن پشتشون و میرن.
پیرزن‌هایی همسن مادر بزرگ من. زن بچه دار که بچه‌اش رو جلوش بسته. یکی از همسفرها رفت امتحان کرد گفت اینا بالای صد کیلو وزنشونه. دو تا پسره رفتن حتی نتونستن تکونش بدن. یکیشون میگه تقریبا هشتاد کیلو‌اند.
وضعیت یک جور احمقانه‌ای بود. ما توی این تور ۳۹ نفریم. همه ایستادیم و نگاه می‌کنیم. یعنی نمی‌دونبم چیکار می‌شه کرد. همه با هم پچ و پچ میکند که چقدر سخته ایستادن و نگاه کردن. یه سری کمک می‌کنن که زنها بارها رو بذارن رو سرشون. تقریبا همه این حمل کننده‌ها زن‌اند. یک پسر نوجوون رو هم دیدم. فکر می‌کنم همه این وضعت میتونه با یک چرخ دستی ساده خیلی انسانی‌تر بشه.
غیرانسانی تنها وضعیتی هست که میتونم در خصوص این وضعیت بگم. این ایستادن و نگاه کردن بد‌تره – اگه بخوای رو تو برگرودونی نگاه نکنی از بد هم بدتر
من با خودم درگیرم. از روز اول رسیدن به نپال درگیرم. اصلا هم سعی در مقایسه ندارم. دوست هم ندارم این کار رو. فقر هم بحث تازه‌ای نیست. من هم اولین بارم نیست که با فقر رو به رو می‌شم و این مختص این کشورها نیست. من در فقر بزرگ شدم. اما گاهی وضعیت غیر انسانی می‌شه. بعد با خودم فکر می‌کنم کی می‌گه چی انسانی هست و چی انسانی نیست. ترازو چیه؟ اصلا چرا باید ترازو باشه. هی سعی می‌کنم ذهن رو سفید کنم. اما نمی‌شه. سی سال یه چیزایی رفته توش که مرز بندی می‌کنه. تقسیم می‌کنه. اگه اینا نبود، نباید از اونجا ایستادن هم خجالت می‌کشیدم. نمی‌دونم. جوابی ندارم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.