با کریشنا، این دوست نپالی تازه پیدا کرده‌ام، تو یه کافه‌ای نشسته‌ایم که کار کنیم. خیلی خوشگل، یه ظرف آب هست با نیلوفر آبی و آهنگ مدیتشین و خیلی خوب. منم دارم نون کره صبحونه‌ام رو می‌خورم. یه هو همچی بفهمی نفهمی یه چی روی پام تکون می‌خوره.
چیز خاصی نبود. دم موشه بود! خود موشه نبود روی پام. دمش فقط بود که دراز هم بود! زرتی هم در رفت و من هم سه متر پریدم هوا و کامپیوترم رو بغل کردم گفتم من اینجا نمی‌شنیم.
این آقای کریشنا هنوز مبهوت این حرکت ژیمناستیک من بود که آقای گارسون اومد و خیلی خونسرد گفت که موش بود؟ باشه. برید اونور روی اون یکی میزه بشینید.
خودش هم کمک کرد من وسایلم رو اوردم اینور. نون و کره‌ام رو هم آورد. خیلی خیلی خونسرد.
عاشقش شدم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.