نوزدهم ژوئن دوهزار و یازده

دقت کردم در رویابافی‌هایم اثری از بوسیدن تو نیست. نمی‌خواهم ببوسمت، نمی‌خواهم با تنت یکی شوم، نمی‌خواهم حرف بزنم. انگار فقط یک جاده،‌ یک راه است و سکوت. شاید برای همین هست که اگر از این رویا بیایی بیرون، همه‌اش خراب می‌شود. خوب است که نمی‌آیی. هیچ وقت نمی‌آیی.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.