ما سی‌ ساله‌ها همونقدر بدبختیم که بابا ننه‌های پنجاه شصت سالمون، تخم و ترکه‌های نبسته‌مون، به بدختی ژان والژان، به بدختی اکس اکس نود آسیموف، به بدختی قابیل. فقط ما سی ساله‌ها جنس بدبختی همو خوب می‌دونیم. یه مغلمه‌ای از تلوزیون چهارده اینچ پارس با کوپن و دفتر چهل برگ و بی‌رنگ بودن کار و اندیشه و چشم‌های آخوندک دنبال هاچ. یه چیزایی تو مایه‌های عاشق شدن سر صف اتوبوس و عکس پائولو مالدینی جمع کردن و فقر و کلاس کنکور و نابغگی زودهنگام. یه بدبختی به اسم فرزانگان و علامه حلی و بادکنکی گنده‌کردنمون و بعد هم وسط ده بیست ترکیدن و دوا و اعتیاد و مهاجرت. همه می‌خواستیم بالتازار بشیم مملکتو هر روز بهتر از دیروز بکنیم، شدیم علی عابدینی، ورژن وب‌دویی. نه خدای پدر مادرهامونو داشتیم نه بی‌خدایی بچه‌هامون رو. شدیم یه حفره‌ که تو هیجده سالگی خالی شد و بعد دیگه با هیچ گردی پر نشد. بیست و دوسالگی عاشق شدیم و سی سالگی فارغ که شاید دوباره پروانه بیاد بال بزنه غافل از اینکه پروانه رو چه به قلب سی‌ساله.
اونوقت توی یابو بیا بشین ده سال تاریخ زندگی‌اش رو بخون و عر بزن تا خود صبح. لامصب. خودته. خود بدبخت خودته. واسه همین دلت اینطور می‌سوزه. ما سی ساله‌‌های کوپنی رم کرده‌ای هستیم که از اون تلوزیون لعنتی چهارده‌ اینچ پارس بیرون نیومدیم. تلوزیون هزار اینچ فلت اچ دی تری دی رو آوردن گذاشتن جلوی صفحه ما. ما که به هم نگاه می‌کنیم، خودمونو خوب پیدا می‌کنیم.
حالا باز بشین بخون و خودتو ببین و عر بزن.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.