بیا بریم دم خونه من
اونجا یه اقیانوس بزرگ هست
که بهش می‌گن اقیانوس آرام
آروم نیست پدرسگ
اونم دروغ می‌گه
من یه حال ترسناکی دارم
نمی‌دونم از بی‌رنگی یا از پررنگی
چشام کور، دستام فلج
چرا همین امشب، همین امشب باید اینطور رنگ پاشیده بشه به من
یه چیز ترسناک دوری انگار قراره از اقیانوس در بیاد
من نه می‌تونم مقاومت کنم و نرم لب ساحل
و نه تخم تنها رفتن دارم
بیا بریم لب آب
شراب می‌بریم و علف
من با ماسه‌ها قلعه شنی درست می‌کنم
غوله که اومد
می‌ریم تو قلعه
قلعه‌های من بی‌درن
غوله نمی‌تونه بیاد تو
بعد ما اون تو می‌خندیم
و تو آخرش به من می‌گی که رنگ موهام بالاخره نقره‌ای شده یا نه

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.