هذیان شبانه ام..

چنگ میزنم به ملافه ها. فقط میخوام تنها باشم. تنها و تاریک. دنبال بهانه ام برای گریه. میدونه. مهربون تر از همیشه میشه. حالم بهم میخوره. بهانه نمیده دستم. میخوام گریه کنم. فقط میخوام از خونه بره بیرون.
دسک تاپ رو عوض میکنم. سیاهش میکنم. میذارمش پایین. اونقدر بهانه میگیرم که بره بیرون. حالا گریه میکنم که چرا رفت. که چرا نمیفهمه باید الان اینجا باشه. که چرا هم باید باشه و هم نباید باشه. که چرا هم باید خونه تاریک باشه و هم لامپا روشن.
چنگ میزنم. حس میکنم پوست انداختنم رو. یاد بچگی هام میافتم که مادربزرگم تو حموم تنم رو کیسه میکشید. چند وقته کیسه نکشیدم؟ باید چرک انداخت. فکر مکینم هرماه سه روز وقت دارم پوست بندازم. میخوام چشمام هم, دنیام هم مثل رحمم نو بشه. سه روز وقت دارم.
تازه دارم زنانگی هام رو میشناسم. باید بغض ماهانه رو ترکوند. چیزی بدتر از نگه داشتن بغض روز قبل از شروع نیست. به قیمت دعوای الکی. به قیمت بهونه گیریهای بیخود. به هر بهانه.
باید زن باشی که بفهمی چی میگم. که دردی نیست و میخواهی باشه. این بعض لعنتی روز قبل.
آهنگی که نباید بشنوم رو میذارم. هق هق میزنم. مثل کسی که مادرش مرده. کاری نمیکنه. کاری نمیتونه بکنه. میدونه اگه هق هق ها خودش خالی نشه یه ماه بغض میمونه. چرا برنمیگرده پس؟
چنگ میزنم. دیگه حوصله گریه هم نیست. فکر میبافم. باید سیاه تر باشه اطاق. اگه برگرده هم نمیذارم بیاد تو. میخوام تنها باشم. چرا برنمیگرده پس؟
نو دارم میشم. چشمام هم میخوام نو شه. مثل رحمم. کاشکی میشد هر ماه مثل رحم پوست انداخت…

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.