اول اسمش را گذاشته بودم سقوط آزاد، اما بعد دیدم سقوط به معنای پایین افتادن است و شاید با کله به زمین خوردن. بعد اسمش را گذاشتم شیرجه زدن با چشمهای بسته. بعد فکر کردم خب اگر چشمهایم باز باشد بهتر نمیبینم و بیشتر آدرنالین نمیریزد توی تنم که بیشتر بترسم و بیشتر کیف کنم؟ یعنی اول شیرجه بزنم شاید آن وسط بالها هم باز شد و پروازکی هم کردم.
حالا نمیدانم که اسمش چیست.فعلا چشمها بسته و هنوز آن لبهام. اگر قرار باشد که تصمیم بگیرم که شیرجه بزنم یا نه، همه لذت دیوانگیاش از بین میرود. باید بیافتم، یعنی باید بیخبر بیافتم توی دره یا اینکه کمی بشینم آن لبه و نفس عمیق بکشم و ریهها را از هوای تازه پر کنم و برگردم توی چادر، صد متر آن طرفتر.
مرا در توییتر دنبال کنید
توییتهای منبلوط را در ایمیل بخوانید