ششم ژانویه دوهزار و یازده

امروز گردگیری کردم. اول رفتم جاروبرقی خریدم. از وقتی آمده‌ام سنتا باربارا، خانه را جارو نکرده‌ بودم. پایم را که گذاشتم توی هوم دیپو دلم گرفت. بعد به خودم گفتم دختر جان، اگر قرار باشد وارد هر فروشگاهی بشوی یادت بیافتد که کی اینجا بودید و چه کردید که اصلا باید آمریکا را تعطیل کنی بروی یک جای دیگر. جارو برقی خریدم. همینطوری. یکی را که قیمتش خوب بود و سبک هم بود برداشتم. می‌دانم که دایسون نیست. بعد فکر کردم باید تمییزکننده هم بخرم که توالت و حمام را هم تمییز کنم. چطور آدم بین این‌همه جنس مختلف یکی را انتخاب می‌کند؟ فکر کردم شاید شکل آشنایی یادم بیاید که مثلا در خانه دیده بودم. گیج‌تر شدم. یعنی من هم باید یک بار آزمون و خطایی دوباره از اول شروع کنم. گل باغچه‌ هم نخریدم. وارد حوزه‌های تخصصی نمی‌توانم بشوم.
حمام را نمی‌دانستم باید با اسکاچ بشورم یا حوله. از این حرف‌های لوس، گیجی‌های پاریس هیلتونی. هیچ وقت نه نگران تمیزکاری خانه بودم، نه نگران حمام و توالت. همیشه تمییز بودند. لوازم آرایشم را جا به جا کردم. رژ قرمز را گذاشتم جایی که ببینمش.از تخت و میز کنارش و دراور و آینه‌اش عکس گرفتم که بگذارم توی کرگز لیست برای فروش. دلم یک تخت جمع و جور می‌خواهد. می‌خواهم فضای اتاق خواب باز شود. سطل آشغال کنار تخت را هم خالی کردم. ساق پای پاره شده…
ملافه‌های اتاق مهمان را هم عوض کردم که بشورم، شمع‌های اتاق را هم عوض کردم. مورچه‌ها برگشته‌اند. سم ریختم توی سوراخ سمبه‌های آشپزخانه. کتاب‌های تازه را چیدم و کف اشپزخانه را هم شستم. از مبل‌ها و میز و آباژورها هم عکس گرفتم که بروند برای فروش. دلم می‌خواهد تخت بگذارم توی اتاق و قالی بیاندازم رویش. تصورات لحظه‌ای. فکر کردم در این بی‌پولی چطور می‌توانم لنز پانصد دلاری بخرم. اما دلم هم برای عکاسی تنگ شده. برای دوربینم بیشتر. آب گل‌ها را عوض کردم. دلم الان یک استکان چایی داغ می‌خواهد. تلخ.
تمام روز غمگین بودم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.