دیشب از فرودگاه با تاکسی برگشتم خونه. کسی نبود منو بیاره. انتظار بی‌جا هم ندارم. هرکی در هر حال مسئول کار و زندگی خودشه. همه که مثل من ول نیستند هر ساعتی من اراده کنم بیان اون سر شهر دنبالم. هلاک رسیدم خونه. یخچال هم خالی. چای نبات نعنا درست کردم واسه خودم. نشستم یه یه ساعتی هیچکار نکردم. بعد گفتم حالا که بیکارم بخوابم. هیچی خواب نمیشه. دست بردم زیر بالش که کتابم رو دربیارم که اون شورته اومد دستم.
شورت من واقعا نمی‌تونست باشه. حالا جدای اینکه من دیگه از هفت هشت سالگی تو همیچین چیزی جا نمی‌شم، صورتی رنگ من نیست. اونم توری‌اش. شورت صورتی توری یه جور زیادی ویکتوریا سکرتیه. والا من اعتماد به نفسشو ندارم. بعد هم من همه روز جلوی ملت نشستم سرکار و جلسه. هی باید این کون اون کون کنم نخ این توری‌ها در بیاد از اون تو. ضایع است دیگه. فکر می‌کنن آدم انگلی چیزی داره اینقدر تکون می‌ده یا می‌خاره.
خب حالا که شورت من نیست باید مال یکی باشه که این تو جا بشه.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.