چند سناریو: یک واقعیت تلخ

۱.
نقشه می‌کشیم برای یه کار -خیرسرمان- بشردوستانه یک مدتی برویم فلان کشوری. اولین چیزی که ته ذهن همه‌ نقش می‌بندد این است که حالا مناسبات این کشور با دولت فخیمه جمهوری اسلامی چطور است. کسایی که پرونده دارند، نگران دردسر دوباره‌اند و کسایی که پرونده ندارند، اما در رفت و آمدند و خانواده‌های درجه اولشان در ایرانند نگران پیدا شدن یک پرونده. آخرش یه عده کنار می‌کشنند. همه هم حق دارند. اینقدر بی‌ضابطه و بی‌قاعده می‌برند و زندانی می‌کنند و شکنجه و اعدام که ذهن عاقل عقربه‌هایش از کار می‌افتد.
۲.
برنامه پول جمع کردن می‌شود برای کمک به هم اینها که بی‌ضابطه و بی‌قاعده بردند و زندانی کردند و شکجنه کردند و فرار کردند ( بیشتر از کمک به آنها، برای پوشاندن زخم دل خودمان). عده‌ای نگران این می‌شوند که حالا اگر الکل باشد روی میزها فردا عکس این مراسم نشود علت شکنجه مضاعف خانواده‌ها؟ کدام موسیقی باشد و کدام موسیقی دان بنوازد. حرف هم این است که در هر حال حتما کسی از خودشان بین ماست!‌
۳.
ایمیل می‌دهد که باور کنید نمی‌خواهم فضولی کنم ( من از اول هم این فکر را نکرده بودم) اما بیایید و این عکس‌های مورد دارتان را بردارید. در نوشتن دقت کنید. حواستان باشد. این‌ها همه جا هستند. فردا دلت می‌خواهد بابت همین یک کلمه دردسر برایت
؟درستشود در فرودگاه ؟ ارزشش را دارد
نمی‌دانم چه چیز ارزش چه چیز را دارد. بعضی‌ها برمی‌دارند، بعضی‌ها هم برنمی‌دارند، اما شاید یک ذره ناخودآگاهشان بترسد.
۴.
۵.
۶.
.
.
.
اسیر خیالاتیم که آمدیم بیرون و تمام شد. که حالا دیگه کسی گیر به لباس و مو و آرایش و سانتی‌مترهای دامن و شلوارمون نمی‌دهد و هزارتا چشم دنبال این نیست که چه می‌خوانی و چه می‌نویسی و چه می‌خوری و چه لب می زنی و لب چه‌کسی را می‌زنی. به قول یکی کله‌مان را زندانی کردند. آدمی را که زندانی می‌کنند یه روز، یه هفته، یه ماه، یه سال، ده سال …بالاخره آزاد می شود. ذهنی را که تا این حد زندانی کردند چکارش باید کرد؟ آن هم آزاد می‌شود؟

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.