سالن انتظار دکتر بود. بعد نمی‌دانم چطور حرف از تظاهرات نیویورک کشیده شد به اجازه خروح از کشور که شوهر باید بدهد. (آها. می‌دانم. یکی از دوستانم پدرش به تازگی فوت کرده و می‌خواهد برود دیدن خانواده اش، اما شوهر سابقش که هنوز اسمش در شناسنامه دوستم هست و راضی به طلاق ایرانی نمی شود تهدیدش کرده که اگر برود نمی‌گذارد که برگردد) بعد یک دفعه پدرم گفت: «ما مردها هم کم در این مملکت تحقیر نشدیم و نمی‌شویم. گرفتند پستان‌های مانکن‌ها را بریدند که ما تحریک نشویم. یعنی در این حد آدم را پایین می‌آورند.» حالا من نمی‌دانستم غصه خودمان را بخورم یا غصه پدرم را.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.