فکر کرده بودم یک وبلاگ دیگر باز کنم و شروع کنم آنجا نامه نوشتن. نامه‌هایی که مخاطبشان تویی و نیستی. مثلا آخر هر شب، درست همان زمان که میایی و می‌پیچی به جانم، برایت بنویسم که چه گذشت و چطور بود آن روز. حس خوبی ندارد اما باز کردن یک وبلاگ دیگر. هیچ وقت با هیچ اسم و آدرس دیگری در اینترنت ننوشتم. نمیخواهم جایی دیگر شاهد تحولات این آدم باشد. شاید دو سال دیگر هم برگردم و به نوشته های امروزم بخندم، مدل همان خنده‌ای که الان تحویل نوشته‌های آگوست دوهزار و هفت می‌دهم. آدم زنده اگر تغییر نکند، عوض نشود فرقش با میتش چیست؟
حالا شاید هم اینجا خودم را مقید کردم به برای تو، یا برای دل خودم در واقع،‌نوشتن. به اسم نامه، به نیت تو اما برای رها شدن از این سستی که گریبانم را گرفته. در هر حال نجات دهنده ما اگر در گور خفته نباشد باید از آینه سراغش را گرفت.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.