یادت است به من گفتی هرچه از تو بخواهم نه نمیگویی؟ یادت است سرت روی پای من بود و گفتی به تو بگویم که چه شوی که شوی که دوستترت بدارم؟
با آنکه همه وجودم فریاد میزند که فقط یک جمله بگو که امروز نرو، اما نمیگویم. مگر اگر خودم جرات بودن در ایران داشتم و هزار و یک جور زنجیر عقلانی به دست و پایم نبود، نمیرفتم؟
یادت باشد آن گردنبد را به گردنت بیاندازی. میدانی که کدام را میگویم.
مرا در توییتر دنبال کنید
توییتهای منبلوط را در ایمیل بخوانید