عزیز جانم
حال من خوب است. حالا تو می‌خواهی باور نکن. من اگر هر چیز دیگر هم می‌گفتم تو باور نمی‌کردی. هیچ چیز به آن رخوت سابق نیست. اینجا فقط خمور است. کاری‌اش نمی‌‌توانم بکنم. حالا تو هی نگران شو. چکار کنم من؟ یک پمپ گذاشته‌اند یک جایی وسط قفسه سینه‌ام که گاهی – گاهی بیشتر از گاهی- بدجور کار می‌کند. حالا لابد باید از کار بیافتد یا خراب شود یا به روغن سوزی بیافتد. شاید هم ژاپنی باشد. نسوزد. من که نرفتم روی پمپ را نخواندم ببینم مال کجاست. تو هم نپرس.
بقیه زندگی هم مثل همیشه می‌گذرد. من چکار کنم که تو هر وقت زنگ می‌زنی من مجبورم هی بگویم همه چی مثل سابق است. خب همه چی مثل سابق است. می‌شود باور کنی این را؟ هنوز مشق‌هایم دقیقه آخری است. درس‌ها انبار می‌شود. کف خانه هرگز شسته نمی‌شود. هنوز از توی ظرفشویی ظرف در میاورم و می‌گذارم توی مایکروو که چیپس و پنیر بخورم وقتی تخم مرغ ندارم و کتونی‌هایم همه جای خانه ولو است.
نه. از تو که پنهان نیست. دستم دیگر به جدی نوشتن اینجا نمی‌رود. یعنی دغدغه‌هایم را اینجا نمی‌نویسم. وبلاگ مخفی هم ندارم. اینجا تمرین یک مدل دیگر نوشتن می‌‌کنم. دغدغه‌های

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.